صفحه ١٥٩

عقايد باطل و اعمال فاسد و آثار سوء آن ها غفلت شده است. ثانياً: صاحبان انديشه هاى قدسى و انسان هاى حكيم در چنين جامعه اى ميدانى براى تغيير رفتار افراد ندارند. هر جامعه ى انسانى ممكن است در برهه اى ازحياتش كج انديشى كند. وقتى نوع ارزش هاى جامعه به گونه اى است كه موفقيت و كمال خود را در انحرافِ هر چه بيشتر مى جويد، بايد در آن جامعه منتظر بحران هاى اساسى بود، هر چه از حيات اين جامعه بگذرد نه تنها به چيز برترى نمى رسد بلكه هر روز با ناكامى بيشترى روبه رو مى شود.
علم جديد و فرهنگ مدرنيته به گونه اى خود را مشغول حسّيات كرد كه ديگر حضور معنويات را در اداره ى زندگى، امرى ضرورى نمى داند تا بخواهد وقت و انديشه ى خود را صرف حضور هر چه بيشتر آن نمايد و اين دقيقاً وارونه نمودن نظام طبيعى جامعه است. زيرا نظام طبيعى عالَم طورى است كه مراتب پائين همواره تحت تأثير و مديريت مراتب عالى تر اداره مى شوند، به طورى كه مراتب عالى ترِ عالم ماده يعنى عالم غيب و معنويات حكم خود را بر عالم ماده إعمال مى كنند تا عالى ترين مراتب غيب يعنى حضرت احدى كه بر تمام مراتب هستى احاطه دارد. حال در نظر بگيريد سرنوشت فرهنگى كه معتقد است هرچه تحت حواس در نيايد «غير واقعى» است چه خواهد بود، و چرا تمدن غربى اصالت را به عمل مى دهد و از هر آنچه فايده ى محسوس ندارد گريزان است! و چرا هرجا اين تمدن وارد شد ملت ها به حقايق قدسى بى علاقه مى شوند. در اين فضا است كه علم، تنها به معنى وسيله ى بسط صنعت به ميدان مى آيد.
بشرى كه بنا بود بر ماده حكومت كند و آن را در اختيار بگيرد، برده و غلام ماده شد و بلند پروازى هايش را محدود به اختراع و ساختن