صفحه ١٥٨

واقعيات هستى قطع كرده اند و با نازل ترين واقعيات كه همان محسوسات باشد، زندگى مى كنند. كه نمونه ى بارز آن را امروزه در تمدن غربى مى توان يافت، اين تمدن عالَم را به نوعى نگريسته است كه در آن نگاه معنويت و حقايق غيبى هيچ نقش اساسى ندارد.
در طول تاريخ، كارهاى نادرست و كارهاى درستِ زيادى به چشم مى خورد، همچنان كه در جوامع مختلف انسان هاى بد و انسان هاى خوبى وجود داشته اند، با اين همه؛ آن جوامع مسير خود را طى كرده اند و در بسيارى موارد بسترى براى تعالى آن هايى كه مى خواسته اند متعالى شوند، فراهم بوده است. مشكل وقتى اساسى مى شود كه عقايد باطل و اعمال فاسد در جامعه به عنوان عقايد و اعمال آبرومندانه جلوه مى كند و از آثار سوء آن در سرنوشت فرد و جامعه غفلت گردد. وقتى در جامعه، انسان هاى حكيمى باشند و اكثر افراد هم بدانند كه آن ها انسان هاى انديشمند و حكيمى هستند، حال يا از آن ها پيروى مى كنند، يا نمى كنند، اين جامعه براى كسانى كه بخواهند متعالى باشند، بستر مناسبى است. اما گاهى نه تنها حكيمان در جامعه منزوى هستند، بلكه طورى است كه اساساً براى حكمت و انديشه ى واقعى ارزش قائل نمى شوند و قهرمانان جامعه افراد سطحى و سطحى نگر مى باشند، چنين جامعه اى محكوم به سقوط است.
خطر اين جاست كه انديشه ى قدسى و حكيمانه از نظرها فرو افتد و بازار عمل هاى فاقد انديشه رونق گيرد و عمل زدگى به خودى خود بر ذهن و فكر جامعه حاكم شود. چنين جامعه اى در برآيندِ كلى به سوى انحراف سير مى كند و در نهايت با ناكامى روبه رو مى شود. زيرا اولًا: از