صفحه ١٥٢

امرى را نه تنها ناشناخته اعلام مى دارند، بلكه «ناشناختنى» به شمار مى آورند. و در نتيجه خود را از مشغول داشتن به آن حقايقِ عاليه معاف مى دانند و حتى جهان معنا را يك نمونه از جهان ماده مى دانند و لذا مدعيان ايمان هم در عمل كردن به اصول ماترياليسم، به هيچ وجه دست كمى از كافران ندارند.» «1»
چنانچه ملاحظه مى فرمائيد در جمله ى فوق سخن از روح ماترياليسمى است كه در جامعه غربى حاكم است، حال چه افراد، معتقد به خدا و قيامت باشند و چه نباشند. مثلًا اگر شخصى در عين انجام عبادات شرعى تمام دنيايش، مشغله ها و دانش هاى مادى باشد، اين شخصِ معتقد به دستورات دين، در انتخاب هاى زندگيش همان قدر ماترياليست است كه آن فرد بى اعتقاد. كسى كه تمام افق روحش همين علم مادى است، و آن علمى كه جايگاه نبى و نبوت را مى نماياند، نمى فهمد اين فرد در واقع ماترياليست است هر چند كه ادعاى آن را نداشته باشد. كسى كه با تمام وجود براى قبول شدن در كنكور درس مى خواند و تمام افق روحش قبولى در كنكور و دست يابى به حقوق مكفى است، و چهار سال هم در دانشگاه فقط با همين علوم تجربى سر و كار دارد و موضوعات معنوى را قابل تحقيق و مطالعه نمى داند، عملًا قلبش به جايى مى رسد كه معنويات براى او واقعيات قابل توجهى نيستند. آن هنگام است كه در معنويات شك مى كند و آرام آرام حقانيت آن هم از منظر قلبش مى رود، تا آن جا كه ممكن است در انجام عبادات نيز كوتاهى كند. چنين افرادى اگر هم بخواهند روى معنويات فكر كنند، چون شعورشان از حدّ عالم ماده بالاتر