صفحه ١٤١

در ذات او هيچ تغييرى ايجاد نمى شود، عامل خوب بودن هركس بستگى به قرب او نسبت به حقيقت دارد و نه به نظر افراد كثير. قرآن در مورد اين كه اكثر مردم متوجه حقانيت پيامبر (ص) نيستند و مى گفتند او عقلش را از دست داده است كه اين حرف ها را مى زند مى فرمايد: «أَمْ يقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ* وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَينَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»؛ «1» مى گويند او با آوردن اين سخنان فكرش آشفته است، در حالى كه او با سخنان حقى به طرف آن ها آمد و اكثر آن ها نسبت به حق كراهت دارند. حال اگر خداوند از ميل آن ها پيروى مى كرد، آسمان و زمين و هرچه را در آن بود فساد مى گرفت. پس قضيه ى آوردن وَحى آن نيست كه آن ها مى گويند، بلكه ما به فكر و ياد آن ها بوديم كه آن را آورديم و آن ها از ياد خودشان روى گردانند و در حقيقت به فكر خودشان نيستند.
آيه ى فوق مى رساند كه نظر مردم به خودى خود اصالت ندارد مگر آن كه در بستر حقى قرار داشته باشد.
رنه گنون در اين رابطه نكته ى دقيقى را مطرح مى فرمايد كه: «قاطع ترين حجت عليه دموكراسى در اين چند كلمه خلاصه مى گردد كه عالى تر نمى تواند از پست تر به وجود آيد زيرا «بيشتر» نمى تواند از درون «كمتر» در آيد. و اين كاملًا بديهى است كه ملت نمى تواند قدرتى را كه خود دارا نيست به ديگران ارزانى دارد. قدرت راستين نمى تواند به جز از