صفحه ١٣٤

صورت نهايى خود را پيدا كرده و بايد آن ها را پذيرفت و لذا هرگز داعيه ى تغيير آن ها را در سر نمى پروراند. انسان مؤمن به خدا، به معمار جهان معترض نيست، بلكه او را بهترين مدبّر مى داند، در حالى كه بشر متمدن انسان را به جاى خدا نشانده است و به بندگى خود در مقابل خداى جهان معترض است. حرف فرهنگ غربى اين است كه؛ «فيلسوفان تاكنون جهان را تفسير كرده اند، ولى حالا نوبت تغييردادن جهان است.»
روح جهان بينى انسان مدرن اعتراض به جهانى است كه خداوند در اختيار بشر گذارده است. زيرا مى خواهد همه چيز براى جواب گويى به نفس اماره ى او باشد و لذا به واقعيات جهانِ موجود قانع نيست، در حالى كه اساس جهان بينى انسان دينى آن است كه به بندگى خدا قانع است و بندگى خدا را به عنوان حقيقتِ اصيل خود پذيرفته است. انسان دينى متوجه است خالقى حكيم و عليم جهان را ايجاد كرده و جهان را در نظام كلى خود به عالى ترين شكلِ ممكن پديد آورده است. توجه به نظام هستى با اين نگاه به طور كلى برعكسِ نگاه انسان مدرن به جهان هستى است، او جهان را مخلوقى ناقص مى داند كه بايد براساس اميال خود آن را تغيير دهد و در نتيجه جاى خدا مى نشيند و ابزارهاى مهيبى جهت تغيير جهان اختراع مى كند، در چنين شرايطى ديگر انسان به جاى آن كه به خالق خود عشق بورزد، به مصنوع خود عشق مى ورزد.
با توجه به موضوعات فوق است كه اعتقاد داريم در وضعيت كنونى تمام تجزيه و تحليل هاى فرهنگ مدرنيته نسبت به عالم و آدم به هم ريخته است و درست برعكسِ آنچه بايد تصميم بگيرد تصميم مى گيرد و چيزى را انتخاب مى كند كه هرگز نبايد دست به انتخاب آن مى زد و به همين