صفحه ١١٨

مى‌فرمايد:
«وجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً.»(1)
(فرعونيان از روى ستم و برترى جويى) به آيات خدا كفر ورزيدند در حالى كه در دل به آنها يقين داشتند.
   پس نتيجه مى‌گيريم كه ايمان، يك عمل اختيارى مربوط به قلب است و خود مى‌تواند در دايره اخلاق قرار گيرد؛ زيرا، هر كار اختيارى اعم از اينكه جوارحى باشد يا جوانحى در دايره اخلاق قرار دارد؛ از اين رو، جا دارد كه از انگيزه آن سؤال شود.
   در پاسخ به پرسش از اينكه انگيزه ايمان چيست؟ مى‌توان گفت: انگيزه‌اى كه انسان را به ايمان آوردن وا مى‌دارد، مى‌تواند يك نوع علم باشد. علم به اينكه خدا حق است و نعمتها و عذابهاى ابدى دارد. و نيز ممكن است انگيزه انسان در آوردن ايمان، وصول به كمال باشد در صورتى كه پذيرش چيزى را كه تشخيص مى‌دهد حق است، كمال براى خود بداند.
   حال اگر هر كدام از اين دو، انگيزه ايمان آوردن انسان باشد اشكالى ندارد. و بعد از اينكه به هر يك از اين دو انگيزه، ايمان پيدا كرد، خود ايمان بايد انگيزه بقيه كارها باشد و ريشه ارزشهاى ديگر اعمال انسان خواهد بود؛ يعنى، آن اعمالى كه از ايمان سرچشمه مى‌گيرند.
   نتيجه مى‌گيريم كه انگيزه ايمان آوردن انسان يا علم و معرفت است و يا كسب كمال و هر كدام از اين دو، انگيزه ايمان باشند منشأ ارزش آن نيز خواهند بود. البته، اگر فرض كنيم كسى را كه انگيزه‌اى شيطانى منشأ ايمان آوردنش شده باشد قطعاً، ايمان او بى‌ارزش است. ولى، چنين فرضى امكان ندارد؛ زيرا، ايمان چنان كه گفتيم: امرى قلبى و از نظر ديگران مخفى است و بنابراين، انگيزه‌هاى شيطانى و ريا و حقه‌بازى را در آن راهى نيست. مگر آنكه منظور، اظهار ايمان باشد كه آن ديگر ايمان نيست بلكه، نفاق است و خداوند درباره اين گونه افراد مى‌فرمايد:
«قالَتِ الاَْعْرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاْيمانُ فى