صفحه ٢٣٤

شايد بتوان گفت: قلب در هيچ كجاى قرآن به معنى جسمانى آن به كار نرفته است؛ چرا كه، اصولا هيچ يك از اين كارها را نمى‌توان به اندام بدنى نسبت داد و حتى در بعضى صفات نادر مثل سلامت و مرض كه مى‌توانند صفات قلب مادّى هم باشند قرائن محفوظه بخوبى نشان داده است كه منظور از سلامت و مرض مفهوم مادّى و جسمانى آن دو نيست بلكه جنبه‌هاى روانى و اخلاقى و معنوى مورد نظر است.
   بنابراين «قلب» به اصطلاح قرآن، موجودى است كه اين گونه كارها را انجام مى‌دهد: درك مى‌كند، مى‌انديشد، مركز عواطف است، تصميم مى‌گيرد، دوستى و دشمنى مى‌كند و... شايد بتوان ادّعا كرد كه منظور از قلب همان روح و نفس انسانى است كه مى‌تواند منشاء همه صفات عالى و ويژگيهاى انسانى باشد چنان كه نيز مى‌تواند منشأ سقوط انسان و رذايل انسانى باشد. و شايد بتوان اين حقيقت را ادّعا كرد كه هيچ بُعدى از ابعاد نفس انسانى و صفتى از صفات و يا كارى از كارهاى روح انسانى را نمى‌توان يافت كه قابل استناد به قلب نباشد. البتّه، اين درست است كه مى‌توان گفت: روح منشأ حيات است و موجود به وسيله روح، زنده مى‌شود؛ ولى نمى‌توان گفت: قلب منشأ حيات است؛ ليكن بايد توجّه داشت كه منظور از حيات در اينجا حيات و زندگى نباتى و حيوانى است و منظور از روح نيز همان روح نباتى و حيوانى است و يا حدّاقل، اعمّ است و شامل آنها هم مى‌شود امّا اگر حيات را به معنى حيات انسانى بگيريم آن چنان كه خداوند مى‌فرمايد:
«يا اَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»(1)
اى آنان كه ايمان آورده‌ايد خدا ورسول را اجابت كنيد هنگامى كه بخوانند شما را به چيزى كه زنده‌تان كند.
   در اين صورت مى‌توانيم آن را به قلب هم نسبت دهيم چرا كه حيات انسانى در حقيقت جز همين صفات عاليه و ويژگيها و برجستگيهائى كه سرچشمه و جايگاه همه آنها قلب است مچيز ديگرى نخواهد بود. مگر اينكه بگوييم: انسان يك روح بيشتر ندارد كه هم منشأ زندگى نباتى و هم منشأ زندگى حيوانى و هم منشأ زندگى انسانى وى مى‌باشد. بنابراين، يك روح كامل دارد كه علاوه بر اينكه نقش روح نباتى و روح حيوانى را ايفا مى‌كند منشأ خصوصيّتها و