صفحه ٢٢٣

   دلهاشان زنگار زده جلا و روشنايى ندارد تا حقايق راآن چنان كه بايد منعكس سازد.
   چنانكه در كنار آيات فوق آيات ديگرى نيز با تعابير گوناگون نشانگر همين معناست و به عبارتى دلالت دارند كه دل اگر سالم باشد بالضرورة بايد حقايق را درك كند و اگر درك نمى‌كند اين خود علامت نوعى از بيماريهاى مربوط به دل
خواهد بود. تعابيرى مثل ختم بر دل يا طبع بر دل در آيات:
      «وَخَتَمَ عَلى سَمْعِه وَ قَلْبِه»(1)
      و مهر بر گوش دل او نهاده.
      «وَ كَذلِكَ يَطْبَعُ اِنَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ»(2)
      اين چنين خداوند مهر خواهد زد بر دلهاى كافران.
   و مثل قفل زدن بر دل در آيه:
      «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلى قُلُوْب اَقْفالُها»(3)
      آيا درباره قرآن نمى‌انديشند يا بر دلها قفلهاى آن زده شده.
   همه اين تعابير ظهور در اين دارد كه اين دلها نمى‌فهمند و نفهميدنشان هم غير طبيعى است و دليل بر بيمارى آنها مى‌باشد. چنان كه تعبير:
      «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوه»(4)
      و قرار داديم بر دلهاشان پرده‌هايى (كه مانع مى‌شود) از اينكه بفهمند.
نيز گوياى همين حقيقت است.
   نيز از جمله تعابيرى كه در آيات آمده و دلالت دارد بر اينكه كار دل ادراك كردن است تعابيرى است نظير «وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ»(5) يا «بَنَوْا رِيْبَةً فى قُلُوبِهِمْ»(6) يا «قُلُوبُنا غُلْفٌ»(7) و نظاير اينهاست.