دلهاشان زنگار زده جلا و روشنايى ندارد تا حقايق راآن چنان كه بايد منعكس سازد.
چنانكه در كنار آيات فوق آيات ديگرى نيز با تعابير گوناگون نشانگر همين معناست و به عبارتى دلالت دارند كه دل اگر سالم باشد بالضرورة بايد حقايق را درك كند و اگر درك نمىكند اين خود علامت نوعى از بيماريهاى مربوط به دل
خواهد بود. تعابيرى مثل ختم بر دل يا طبع بر دل در آيات:
«وَخَتَمَ عَلى سَمْعِه وَ قَلْبِه»(1)
و مهر بر گوش دل او نهاده.
«وَ كَذلِكَ يَطْبَعُ اِنَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ»(2)
اين چنين خداوند مهر خواهد زد بر دلهاى كافران.
و مثل قفل زدن بر دل در آيه:
«اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلى قُلُوْب اَقْفالُها»(3)
آيا درباره قرآن نمىانديشند يا بر دلها قفلهاى آن زده شده.
همه اين تعابير ظهور در اين دارد كه اين دلها نمىفهمند و نفهميدنشان هم غير طبيعى است و دليل بر بيمارى آنها مىباشد. چنان كه تعبير:
«وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوه»(4)
و قرار داديم بر دلهاشان پردههايى (كه مانع مىشود) از اينكه بفهمند.
نيز گوياى همين حقيقت است.
نيز از جمله تعابيرى كه در آيات آمده و دلالت دارد بر اينكه كار دل ادراك كردن است تعابيرى است نظير «وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ»(5) يا «بَنَوْا رِيْبَةً فى قُلُوبِهِمْ»(6) يا «قُلُوبُنا غُلْفٌ»(7) و نظاير اينهاست.
اخلاق در قرآن
اخلاق در قرآن