هستند. البته، شايد بتوان گفت در موارد استثنايى اين گرايشها نيز در بعضى انسانها بالفطره فعليت دارند و به عقيده ما اين ميلها در معصومين(عليهم السلام) از آغاز تولد فعليت يافتهاند. بر خلاف افراد عادى كه اينگونه نيستند و اين ميلها از آغاز در آنها فعليّت نيافته كه در اين صورت، «نفس» انسان اماره بالسوء است؛ ولى، پس از بيدارى اين ميلها باز هم همان نفس است كه انسان را در برابر انجام كارهاى زشت «ملامت» مىكند چنانكه خداوند در قرآن مىفرمايد:
«وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَة»(1)
و هنگامى كه به آن خواستههاى معنوى خودمان پاسخ مثبت داديم و راه حقّ را پذيرفتيم باز هم همان «نفس» است كه به كمال و آرامش مىرسد و مورد خطاب «يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة» قرار مىگيرد. بنابراين، نفس يك حقيقت است در مراحل مختلف نه اينكه چند حقيقت مختلف است كه يكى «نفس اماره» ديگرى «نفس لوامه» و سومين آنها «نفس مطمئنه» نام داشته باشند. يك وجود است يعنى همان وجود آدميزاد كه بر اثر شرايط مختلفى كه برايش پيش مىآيد و فعاليتهاى گوناگونى كه انجام مىدهد و بهرههاى متنوّعى كه مىگيرد اين عناوين بر آن بار خواهد شد. از اينجاست كه حضرت يوسف(عليه السلام) كه مراحل بلندى از كمال را پيموده و خداوند او را از عباد مخلص مىشمرد معالوصف او خود مىگويد:
«اِنَّ النَّفْسَ َلاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى»
بنابراين، اينگونه نيست كه در يك مرحله در انسان نفس امارهاى وجود نداشته باشد. نفس پيوسته در انسان هست و احياناً انسان را به بدى فرمان مىدهد هر چند پيامبرى چون حضرت يوسف باشد چنانكه خداوند از قول او مىگويد:
«وَ ما اُبْرِىءُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ َلاَمّارَةٌ بِالسُّوء»
من خود را تبرئه نمىكنم چرا كه نفس به بدى، بسيار فرمان مىدهد
پس نفس يك نيروى خاص نيست كه فقط بعضىها داشته باشند؛ بلكه، همه انسانها تا آخر عمر واجد آن هستند. تا انسان هست ميلها و غرايز دارد و تا كششهاى غريزى هست اماره بالسوء هم هست، نه آنكه به روشنى او را به بدى از آن جهت كه بدى هست امر كند؛ بلكه، نفس خواستههايى دارد كه احياناً متعلّق آنها مصاديق سوء هستند. فىالمثل: نفسى كه ما را وادار به
اخلاق در قرآن
عوامل كلى سقوط اخلاقى