جزئيه» قابل قبول است. گاهى يك لفظ داراى دو معناى قابل قبول است، گاهى يك مسأله داراى دو پاسخ مورد قبول است؛ ولى بايد توجه داشت كه از هيچ كدام اينها «قاعده كلى» استنباط نمىشود. نمىتوان گفت: چون يك آيه چند معناى قابل قبول دارد، پس همه آيات قرآن داراى معانى متعدد است. اين نتيجهگيرى از رسواترين «مغالطات منطقى» است؛ چه اينكه هيچگاه از «قضيه جزئيه»، «قاعده كليه» به دست نمىآيد.
5. خاستگاه قرائتها و پلوراليسم دينى در مغرب زمين
«تعدد قرائتها» داستان مفصلى دارد كه در مغرب زمين روى داده است. در غرب بستر مناسبى براى ايجاد و رشد اين مسأله وجود داشت و به علل مختلفى به جامعه كنونى ما نيز سرايت كرده است. در دورانى كه هنوز آمريكا كشف نشده بود و يا سرزمين قابل توجهى نبود، مغرب زمين همين اروپا بود كه عمدتاً شامل بخش مركزى و غربى مىشد. در اين دوران كه دوران «حاكميت مسيحيت» بود، پاپهاى كاتوليك يا مستقلا حكومت مىكردند و يا به كمك سلاطين دست نشانده و هم پيمانهاى خويش داراى سيطره فراگير بودند. در اين سالها مشكلات اقتصادى، سياسى و اجتماعى فراوانى براى جامعه اروپايى به وجود آمد و اروپا سالهاى متمادى درگير جنگهاى داخلى بود. اين دوران كه به «قرون وسطا» يا «قرون تاريك» معروف است تا حدود قرن شانزدهم ميلادى ادامه داشت. از قرن شانزدهم به بعد، اروپا شاهد تحولى گشت كه ابعاد مختلفى داشت و همه مناطق اروپا را در برگرفت. اين حركت جديد به «رنسانس» يا «زايش نو» معروف شد كه تمام عرصههاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى، حقوقى، فلسفى و دينى را تحت تأثير شديد خود قرار داد. از اين تاريخ به بعد، حاكميت كليسا و مسيحيت بر جوامع مختلف اروپايى از بين رفت. به قول خودشان، تا قبل از اين تاريخ، خدا حاكم بود، ولى از اين تاريخ به بعد انسان به جاى خدا نشست! و از اين طريق زايش نو و تولد جديدى براى جامعه اروپايى پديد آمد كه در ادبيات فلسفى از آن به «اومانيسم» يا «انسان مدارى» تعبير مىكنند. منظور از اين سخن اين است كه تا به حال، خدا محور انديشهها و افكار و زندگى بود، و از آن پس «انسان» محور همه چيز گشت.
در اين ميان، از جمله تحولاتى كه در زمينه «حقوق انسان» مطرح شد اين بود كه گفتند: تا به حال ما در پى «تكليف» خويش در مقابل خدا بوديم؛ ولى اكنون انسان دغدغه تكليف و وظيفه ندارد و تنها در پى احقاق «حقوق» خويش است.