در اينجا لازم به ذكر است كه در بحث ما چند مطلب به عنوان «اصل موضوع» مورد نظر است كه مىتوانيم از آن براى مباحث بعدى استفاده نماييم: اول آن كه تمام حقوق در اسلام مبتنى بر مصالح و مفاسدِ واقعى يا نفسالامرى است؛ دوم آن كه اولين حق تشريعى و قانونى، حق خداى متعال است؛ سوم آن كه حق و تكليف دو امر متلازم هستند.
2. تلازم حق و تكليف و انواع آن
از مباحث مهم حقوق «مسأله تلازم حق و تكليف» است. گر چه در جلسه قبل توضيحاتى در اين باره بيان شد، اما لازم مىدانم بار ديگر در باره رابطه حق و تكليف توضيح دهم. در ذهن بسيارى از افراد، حتى نزد بسيارى از حقوقدانان و متخصصان فلسفه حقوق هم اين گونه مباحث درست از هم تفكيك نشده است. به دليل وجود ابهامها، توضيح اين «اصل موضوع» ضرورى است.
در ابتدا يك مثال ساده بيان مىكنم: «مفهوم پدر» در چه موردى به كار مىرود؟ در جايى كه حداقل يك «فرزند» براى او در نظر بگيريم. پدر منشأ پيدايش فرزند است؛ بنابراين نمىتوان مفهوم «پدر» را بدون لحاظ مفهوم «فرزند» در نظر گرفت. به عبارت ديگر، مفهوم «فرزند» در مفهوم پدر مندرج و نهفته است؛ در حالى كه اگر اسامى چند نفر را مجرد از نسبت در نظر بگيريم، هيچ گاه به اين معنا نيست كه اين افراد داراى فرزند هستند؛ مانند: مفهوم على، حسن و حسين. امّا اگر بگوييم: «على پدر است» اين بدان معنا است كه على داراى فرزند است. بنابراين «مفهوم پدر» با «مفهوم فرزند» تلازم و ارتباط تنگاتنگ داشته و هيچگاه از يكديگر قابل انفكاك نيستند.
اكنون با توجه به اين مثال مىگوييم، بين «حق و تكليف» دو گونه رابطه تلازم يا تضايف وجوددارد:
1. تلازم در ناحيه مفهوم:
وقتى فردى بر ديگرى داراى حق است، در مفهوم آن، اين مطلب مندرج است كه طرف مقابل نسبت به فرد اول داراى تكليف است و بايد حق او را ادا كند؛ وگرنه حقْ داشتن يك فرد نسبت به فرد ديگر، امرى لغو و بيهوده خواهد بود؛ چون در اين حالت، داشتن «حق» به اين معنا است كه طرف مقابل نسبت به اداى حق آن طرف هيچ «تكليف» و وظيفهاى ندارد! همچنين در همين رابطه، اگر مىگوييم: خدا بر بندگان حق دارد، بدان معنا است كه بندگان موظف به اداى حق او هستند. عكس آن نيز، قابل بيان است.