صفحه ١٠٢

همين راستا ساير ملت ها هم كه در عالم ماده متوقف باشند گرايشاتشان آن ها را با تمايلات تمدن غربى همراه مى كند، در حالى كه تمدن هاى معنوى منافعى كه برايشان كافى باشد و بتوانند با آن به سر برند، در چنين علومى نديدند، تا همه ى همت خود را صرف عالم محسوس كنند و از معارف عاليه محروم شوند. به عبارت ديگر علت رشد همه جانبه ى تمدن جديد در بين همه ى طبقات اجتماع، اين بوده كه حد آن، محدود به حس انسان ها بوده و هر آدم معمولى بدون هيچ گونه تعمق و تعقل و اشراقى مى تواند به آن علوم نزديك شود و در نتيجه در سطح گسترده اى ظهور كرده است. اين گستردگى به جهت سطحى بودن آن است كه به شكل افراطى تمام فعاليت انسان ها را به خود جذب مى كند.
جوامع غربى بعد از رنسانس به سوى مادى شدن سقوط كردند، به طورى كه هر نگاه مادى به عالم براى آن ها قابل فهم شد ولى نگاه معنوى به عالم ديگر براى آن ها قابل فهم نبود، و همين امر موجب شد تا تمام انرژى خود را در محدوده ى فهم و استفاده در پديده هاى مادى به كار گيرند و اين به واقع نبايد يك پيشرفت به حساب آيد. چون تمام فكر و ذكر اين تمدن محدود به پايين ترين مراتب عالم وجود گشت و از سير به عوالم گسترده ترِ غيب و معنويت باز ماند.
وقتى توجه به عالم محسوس ما را از توجه و سير در عوالم معنوى باز ندارد ديگر در دل دادن كامل به عالم محسوس آنچنان منافعى نمى يابيم تا همه همت خود را صرف تمدن مادى كنيم، هرچند تمدن مادى در چشم انسان هاى حسى بسيار با شكوه جلوه كند.