صفحه ٢٨٣

چندان مشكل تر و كمياب تر شده، و همين امر موجب گشته تا متجددان آنچه را قدما نقل كرده اند به باد تمسخر بگيرند.» «1» در حالى كه وجود مكان هايى كه امكان ظهور حقايق غيبى را بيشتر در خود داشته باشند در بدن انسان نيز قابل تجربه است، به عنوان مثال آنقدر كه چشم انسان مى تواند محل ظهور خصوصيات نفس مجرد انسان باشد، كف پاى او چنين امكانى را ندارند، يا در هنگام غضب و خجالت- كه مربوط به نفس مجرد انسان است- آنقدر كه گونه ها مظهر آن حالت هستند، ساير اعضاء بدن چنين امكانى را ندارد، با اين كه همه ى اعضاء داراى جنس مادى هستند ولى به عنوان مظهرِ بُعد غيبى انسان در يك درجه نمى باشند.
حاصل سخن آن كه، عقل حسى ناتوانى هاى خود را در درك بعضى از حقايق نمى شناسد و لذا آن حقايق را انكار مى كند ولى با انكار حقايق، نقش آن ها از بين نمى رود بلكه انسانِ محدود به عقل حسى را با مسائل غير قابل پيش بينى روبه رو مى كند تا آن جا كه آن ها را به عنوان معماهاى ناگشوده مى پندارد، در صورتى كه بايد به محدوديت درك انسانِ مدرن آگاهى يابند تا متوجه شوند وجود حقايق غيبى در عالم همان قدر طبيعى است كه پديده هاى مادى وجودشان طبيعى است.
همچنان كه قبلًا عرض شد، «رنه گنون» يكى از آثار مكانيكى كردن همه امور در فرهنگ غربى را روحيه متحدالشكل كردن همه چيز مى داند، على الخصوص كه در همه دستگاه هاى ادارى «اصل» اين است كه با افراد به عنوان اعداد صِرف و كاملًا مشابه يكديگر رفتار شود. مى گويد: «از سوى ديگر، مقرراتى كردن بيش از پيش افراطى همه چيز پيامد بسيار