صفحه ٢٠٧

اگر در شناختن تمدن غربى كمى وقت صرف شود بر خلاف ظاهر آن، روشن مى شود پيروى از آن تمدن چه اندازه عبث و بيهوده است.
بيشتر مشكلات ما از اين جا است كه هنوز متوجه نيستيم چيزى را قبول كرده ايم كه نبايد مى پذيرفتيم و هنوز به حد كافى حس نكرده ايم در ازاء پذيرفتن غرب، چه چيزهايى را از دست داده ايم، تا آن جا كه فكر مى كنيم بدون نبوت و نبى و امامت و امام مى توان زندگى كرد و از زندگى خود نتيجه گرفت. متأسفانه نبوت را كه يك فرهنگ و دستگاه منسجم الهى است جهت زندگى مطلوب، از دست داده ايم و در مقابل آن حس گرايى و مادى گرايى را كه بشر را تماماً در بحران فرو مى برد، پذيرفته ايم. و عجيب اين است كه باز اميد داريم از طريق همين تمدن خود را نجات دهيم. به جهت همين غرب زدگى است كه خاستگاه مشكلات خود را درست تشخيص نمى دهيم تا نسبت به راه خروج از آن برنامه ريزى كنيم. اگر مى بينيد تمام استخوان هاى انسان ها در زير چرخ هاى اين تمدن شكسته شده، ريشه ى آن در ذات تمدن غربى نهفته است. نه فراغتى براى به خود انديشيدن مانده، نه تفكرى براى شناخت وضع موجودمان در جريان است، و نه حكمتى در محافل آموزشى وجود دارد. اين ها همه به جهت آن است كه روح حاكم بر انديشه ها روح اكنون زده و حسى و ماده گرا است، چيزى غير از انوار قدسى دين در روابطمردم جهان حاكم شده ولى ظاهر اصلاح گرانه به خود گرفته است. غافل از آن كه اگر شيطان موجود خبيثى است راست گفتنش هم راست گفتنِ نجات بخش نيست.
اگر جامعه اى تمدن غربى را پذيرفت، به جهت رويكرد شيطانى تمدن غربى، برق و ساير تكنولوژى هاى آن هم موجب كمك به آن جامعه