دينى و فرهنگى؛ حوادثى در اروپا پديدار گشت و تحوّلاتى در افكار و انديشهها پديد آمد. ريشه نظريه «قرائتها» به آن دوران باز مىگردد. در آن زمان در اروپا عوامل زيادى براى تقويت اين نظريه وجود داشت كه با شرايط كنونى ما متفاوت است.
اخيراً نظريه جديدى به عنوان يك نظريه فلسفى در بين فلاسفه معاصر اروپايى، و سپس در كل جهان غرب پيدا شده است كه از آن به «هرمنوتيك فلسفى» تعبير مىكنند. بر اساس آن، مسأله تعدد قرائتها اختصاص به «متون» يعنى نوشتهها و خواندنىها ندارد، بلكه اين امر شامل «كلام اشخاص» نيز مىشود و علاوه بر متون دينى و كلام خداوند، كلام اشخاص و متون عادى نيز ممكن است معانى متعددى داشته باشد. آنان حتى پا را از اين فراتر نهاده و معتقدند كه هر گزاره قابل تصور، كه در ذهن انسان منعكس گردد، مىتواند معانى متعدد داشته باشد. نظريه «هرمنوتيك فلسفى» بيش از همه از سوى «مارتين هايدگر» فيلسوف اگزيستانسياليست آلمانى مطرح گشت و از آن پس ساير فيلسوفان غربى بدان گرايش پيدا كردند و بدينسان شاخهاى از فلسفه غرب به عنوان «فلسفه هرمنوتيك» شناختهشد.
بنابراين از نظر آنان نه تنها متون و الفاظ داراى قرائتها و معانى متفاوت هستند، بلكه كلّيه مفاهيم نيز اين گونه هستند. در نتيجه هيچ گونه تفاهمى بين دو انسان واقع نمىشود مگر آن كه عامل مشتركى بين آن دو وجود داشته باشد.
از جمله مباحثى كه در اين زمينه مطرح گشته اين پرسش است كه آيا دقيقاً مىتوان مقصود يك گوينده را درك كرد يا اين كه بايد معانى متعدد آن را در نظر گرفت و افراد مىتوانند از كلام واحد، برداشتهاى متفاوت داشته باشند، حتى گوينده نيز يكى از كسانى است كه مىتواند از كلام خويش، قرائت و برداشت خاصى داشته باشد؟ به عبارت ديگر، مسأله فهميدن معنا، انتقال معنا و برداشت معنا از يك لفظ يا يك گزاره، تابع نظر گوينده نيست، بلكه تابع امر مشتركى است كه بين گوينده و شنونده شكل گرفته و محور آن خود «كلام» است.
به هر حال در اين جا از تفصيل اين بحث فلسفى خوددارى مىكنم. منظور از طرح اين مبحث، اشاره به جايگاه و منشأ «قرائتها» بود و اين كه چگونه سعى شده اين امر وارد فرهنگ ايرانى شده و با آن آشتى داده شود. اگر به كتابهايى كه حدود پنجاه سال پيش نوشته شده است مراجعه كنيد، سخنى از «قرائتهاى متعدد»، آن هم به اين معنايى كه امروزه مورد استعمال است، نمىيابيد. البته مباحثى مانند «تفسير به رأى» از قديم وجود داشته است، اما