صفحه ٢٣

خارجى و محسوس انجام داده، انتزاع شده؛ امّا دايره صدق آنها محدود به محسوسات نيست.
همچنين، مفهوم «بزرگى» و «كوچكى» از مفاهيم نسبى و اضافى هستند. بزرگى و كوچكى از امور محسوس نيستند كه بتوان آنها را مشاهده كرد، بلكه پس از آنكه مقايسه‌اى بين دو چيز انجام گرفت، دو مفهوم متضايف (كوچك و بزرگ) انتزاع مى‌شوند؛ آن گاه در مقايسه‌اى ديگر چيزى را كه به مفهوم بزرگ متصف شده، با چيزى كه حجم بيشترى دارد مقايسه مى‌كنيم و آن را با مفهوم «بزرگ تر» توصيف مى‌نماييم. در حقيقتْ مفهوم بزرگ‌تر در اثر عروض اضافه ثانوى بر اضافه اوّلى به دست مى‌آيد.
مفاهيم كوچك و بزرگ و بزرگ تر، از امور مادّى و محسوس انتزاع شده‌اند؛ امّا با تعميم و تجريدى كه ذهن درباره آنها انجام مى‌دهد، بر اشياى نامحسوس نيز قابل صدق مى‌باشند. البته اينكه چگونه ما از عالم محسوسات به معانى انتزاعى و مفاهيم غير مادى و غير حسى منتقل مى‌شويم و فرآيند انتزاع مفاهيم از امور محسوس چيست، از مباحث فلسفى پيچيده‌اى است كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان بوده است، گرچه نحوه انتزاع مفاهيم، براى ما ناشناخته باشد، همه ما مفاهيم انتزاعى را مى‌شناسيم و تجربه ثابت كرده كه ما با مقايسه بين دو جسم مادى، مفهوم بزرگ‌تر را انتزاع و بر يكى از آن دو اطلاق مى‌كنيم. گاهى اين مقايسه را در امور معنوى و غير مادى انجام مى‌دهيم و شخصى را به لحاظ روحى و معنوى «بزرگ» مى‌ناميم و منظورمان بزرگى او در جهات مادى نيست، بلكه بزرگى معنوى وى مدّ نظر ما است. چنان كه درباره دو صفت نسبى و اضافىِ «بالا» و «پايين»، گاهى دو امر محسوس مثل سقف و كف اتاق را با يكديگر مقايسه مى‌كنيم و مى‌گوييم