صفحه ٣٥١

از طرف ديگر شيئى خارجى با تجزيه شدن، كوچك‌تر و محدودتر مى‌شود. بر اين اساس اگر در پايان تجزيه به جزئى برخورديم كه تجزيه نپذيرفت، آن جزء در نهايتِ محدوديت و كوچكى قرار دارد؛ يعنى اگر در خارج به جهت عدم پذيرش تجزيه واحد به حساب آيد، واحد بودنش نشانه آن است كه بسيار كوچك و حقير است؛ اما وحدت در خداوند نشانه محدوديت نيست. چون خداوند جسم نيست كه امتداد داشته و قابل تجزيه باشد؛ بلكه وحدت در خداوند نشانه عدم محدوديت و عدم نقص است.
در عالم ماده، شيئى كه بر شىء ديگر احاطه دارد، از امتداد بيشترى برخوردار است و امكان ندارد چيزى كه از امتداد كمترى برخوردار است. بر شىء داراى امتداد بيشتر احاطه داشته باشد؛ چه برسد به چيزى كه هيچ امتدادى ندارد؛ نظير نقطه فرضى در رياضيات كه طول، عرض و عمق ندارد و وجودش صرفاً وهمى است؛ اما خداوند با اينكه داراى وحدت و بساطت است و امتداد ندارد، بر همه هستى احاطه دارد؛ چون وجود او مجرد نامتناهى و متفاوت از سنخ وجود ماديات و امور متناهى مى‌باشد. با توجه به تفاوت سنخ وجود خداوند با ساير موجودات است كه ما از درك حقيقت صفات الهى ناتوانيم و گرچه عقل از يك سو در پرتو صفات سلبى اثبات مى‌كند كه خداوند هيچ محدوديتى ندارد، و از سوى ديگر صفات ثبوتى خدا (نظير علم و قدرت نامحدود و احاطه وجودى بى نهايت بر هستى) را اثبات مى‌كند؛ اما با اين حال تعدد ذات و صفات را نفى مى‌كند؛ يعنى گرچه ماهيت علم، قدرت و همچنين ساير صفات در انسان و ديگر موجودات از يكديگر متفاوت و داراى حقايق ممتازى هستند؛ اما در خداوند تعدد در صفاتْ منتفى است و علم خدا عين قدرت و حيات اوست و صفات خدا عين ذات پروردگار هستند؛ چون خداوند