صفحه ٣٤١

مؤمنان(عليه السلام) سؤال شد كه آيا خدا را ديده اى، فرمود: «أَفَأَعْبُدُ مالا أرى؟؛ آيا كسى را كه نديده‌ام بپرستم؟» آن گاه وقتى از كيفيت رؤيت خدا سؤال مى‌كنند، مى‌فرمايد: «لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقايِقِ الاِْيمانِ؛(244) چشم ها او را چون اجسام در نيابند؛ اما دل ها در پرتو ايمان راستين او را دريابند».
رسيدن به چنين معرفتى، حلقه نهايى تعاليم انبيا براى هدايت بشر به توحيد ناب است كه افراد اندكى كه از قابليت و ظرفيت وجودى بسيار بالايى برخوردار هستند، از آن بهره‌مند مى‌شوند. توضيح آنكه: پيامبران در گام اول كوشيدند معرفت عقلى بشر به خداوند را تقويت كنند و آن را خالص سازند. آنان در گفتوگو و مجادله با مشركان و بت پرستان، در پى آن بودند كه خداوند را از صفات مادى كه دل ها و ذهن هاى بيمار، بر اثر تشبيه خدا با موجودات مادى بدان معتقد شده بودند، منزه سازند؛ از اين رو پيوسته در سخنان خود به تسبيح و تنزيه خداوند مى‌پرداختند و به بشر يادآور مى‌شدند كه خداوند مركّب نيست و نيز خدا جسم ندارد كه با چشم مشاهده شود؛ و اساساً نمى‌توان خداوند را با مخلوقات مقايسه كرد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ؛(245) چيزى همانند او نيست و اوست شنوا و بينا».
آنان همچنين در اين مرحله ـ علاوه بر ذكر صفات سلبى خدا و تنزيه خداوند از آنها ـ در صدد برآمدند كه با مجموعه‌اى از مفاهيم كلى عقلى، ذهن بشر را تقويت و تربيت كنند تا به صفات ثبوتى الهى شناخت حصولى پيدا كند. بر اثر فعاليت انبيا در اين مرحله و استدلال حكما و متكلمان بر بساطت ذات