صفحه ١٥٣

معانى و حقايق نهفته در عبادت معطوف گردد؛ به گونه‌اى آن حقايق در رفتار، سخنان و انديشه هاى ما تبلور يابد.
در اينجا به نقش معرفت خدا در عبادت اشاره كرديم، اكنون اين سؤال مطرح مى‌شود كه ما چگونه خدا را مى‌شناسيم و اصولا برداشت ما از شناخت خدا چيست؟ براى روشن شدن پاسخ سؤال فوق، ضرورت دارد كه قدرى به ماهيت معرفت و شناخت ما از موجودات ديگر بپردازيم.
اصولا انسان هر موجودى را با صفات و عوارضى كه در شعاع فهم يا حس او قرار گرفته مى‌شناسد و به واقع، به كنه و ذات آن موجود وقوف نمى‌يابد و شناخت وى منحصر به فهم و درك صفات و عوارض آن است؛ مثلاً شناخت ما از دوستمان به‌شناختى منحصر است كه به قيافه، رنگ پوست، قد و قامت، رفتار و خلقيات و ساير عوارض و صفات او داريم و ذات او براى ما شناسايى نشده است. (البته در اين باره كه ذات هر موجودى قابل شناخت است و علاوه بر شناخت حاصل از طريق صفات و عوارض، آيا علم حضورى و وقوف بر ذات موجود ديگرى براى ما ممكن است يا نه، بحث هاى گسترده و دامنه دارى از سوى فيلسوفان و عرفا طرح شده كه از عهده بحث ما خارج است). شناخت ما به موجوداتى كه مشاهده مى‌كنيم، در حد شناخت عوارض و صفات آنهاست كه در شعاع احساس و مشاهده ما قرار مى‌گيرند، نه فراتر از آن؛ اما شناخت موجودات و اشخاصى را كه مشاهده نكرده ايم، از طريق نقل و گزارش صفات و عوارض آنها حاصل مى‌گردد؛ مثلاً در مورد شخصيتى چون ابن سينا، پس از آنكه درباره زمان تولد، ويژگى هاى شخصيتى، تحصيلات و ساير خصوصيات او مطالعه كرديم، به شخصيت وى پى مى‌بريم و در واقع، آن صفات و ويژگى ها نُمادى از شخصيت ابن سينا را براى ما ترسيم مى‌كند و آنچه در