هيچ دينى سازگار نيست و اصلا با عقل نيز سازگار نيست مگر مىتوان گفت اعتقاد به توحيد با اعتقاد به تثليت يكسان است؟ يعنى آيا بين اعتقاد به وحدانيّت خدا با اعتقاد به تثليت و چند خدايى تفاوتى وجود ندارد؟ آيا هم بر اساس دينى كه مىگويد:
«وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ»(183)
(اى اهل كتاب) به تثليت قائل نشويد (اب و ابن و روح القدس را خدا نخوانيد) از اين گفتار شرك باز ايستيد كه برايتان بهتر است.
يا قرآن، در برابر نسبتهاى ناروايى كه به خدا مىدادند و مىگفتند خدا داراى فرزند است، مىفرمايد:
«تَكادُ السّماواتُ يَتَفَطّرْنَ مِنْهُ و تَنْشَقُّ الارضُ و تَخِرُّ الجِبالُ هَدّاً»(184)
نزديك است كه از اين گفته زشت دو پندار باطل آسمانها فرو ريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى شود.
حال وقتى اسلام با اعتقادات شركآميز چنين برخورد قاطعى دارد، چگونه مىتوانيم بگوييم اگر خواستى مسلمان باش و اگر نخواستى بتپرست يا مسيحى يا يهودى باش و اين كيشها با هم فرقى ندارند و از شمار صراطهاى مستقيم به سمت يك هدف هستند؟!
التقاط فكرى در حوزه انديشه دينى
مراد از التقاط فكرى آن است كه كسى با مطالعه آراى دانشمندان علوم مختلف نظرات و آرايى را بر مىگيرد و به آنها گرايش مىيابد، با اين كه فرد فرصت ندارد كه اين نظرات را با هم بسنجد و دريابد كه آيا با هم سازگارى دارند يا خير؟ او اصلا بر اين كار نه فكرى كرده است و نه انگيزهاى دارد، صرفاً مىگويد عقيدهام اين است كه فلان روانشناس يا جامعهشناس يا حقوقدان نظر بهترى دارد. و همين امر موجب التقاط فكرى مىشود.
متأسفانه اين گونه تفكّر در حوزه انديشه دينى هم راه يافته است و در جامعه اسلامى ما، بخصوص در نيم قرن اخير نمود بيشترى داشته است. برخى افراد در يك مقطع از زندگى خود از طريق پدر و مادر و محيط و رهبران دينى عقايد را از اسلام برگزيدند و پذيرفتند،