صفحه ١٧٥

فراموش نمى کنم، زمانى که شیراز بودم یکى از اعضاى فرقه ضالّه، اسلام را پذیرفت و طلبه شد. دعاى کمیل را با سوز و گداز بسیار و صدایى زیبا مى خواند و حال عجیبى پیدا مى کرد و بر آن مداومت داشت. پس از مدّتى از شیراز به تهران رفت و کم کم منحرف شد و از سلک طلبگى خارج گشت و در بازار تهران مشغول به کار شد. روزى در حجره اش در بازار، سخن از دعاى کمیل به میان آمد. گفت: «حوصله این کارها را ندارم!». باید از سوء عاقبت به خدا پناه ببریم وتلاش کنیم که در سایه تفکّر و اندیشه و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند، عاقبت به خیر شویم.