صفحه ١٣٠

1. آرزوهاى طولانى
آرزوهاى دور و دراز آن چنان انسان را به خود مشغول مى کند که همه ذهن او را اشغال کرده و اجازه فکر کردن به چیز دیگر را نمى دهد. مثلا یک انسان مجرّد بى خانه با خود مى گوید: «اگر خداوند یک منزل مسکونى صد مترى با یک اتاق خواب، روزى ام کند دیگر چیزى نمى خواهم». خداوند حاجتش را برآورده مى کند، امّا او به آن مقدار قناعت نمى کند و با خود مى گوید: «از سعادت مرد این است که خانه اى وسیع داشته باشد (مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ اَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِلُهُ)(1) اگر خانه اى 500 مترى نصیبم شود قطعآ سعادتمند خواهم شد». ازقضا خداوند این آرزویش را نیز برآورده مى کند. امّا او قانع نشده و با خود مى گوید: «خیالم از خانه مسکونى راحت شد، امّا براى تفریح و رفع خستگى در یک منطقه خوش آب وهوا، به یک ویلا نیاز دارم». اگر این آرزو هم برآورده شود، آخرین آرزو نخواهد بود، زیرا با خود خواهد گفت: «فاصله منزل مسکونى تا ویلا را چگونه طى کنم؟ به یک وسیله سوارى مطمئن و تندرو نیاز دارم» و براى تهیه آن تمام فکر وذکرش مشغول مى شود و فرصتى براى اندیشیدن نخواهد داشت، چراکه آرزوهاى طولانى، نامحدود هستند.
به قول شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه     همچنان در بند اقلیمى دگر(2)

خلاصه این که آرزوهاى نامحدود اجازه درست فکر کردن را به انسان نمى دهد و عقل را نابود مى کند.