صفحه ١٣٢

خاقانى است ـ درباره آن گفته است. خلاصه این که همه چیز دنیا عبرت است، امّا عبرت گیرندگان کم هستند.(1)
پیرمرد قد خمیده اى که با چهار قدم راه رفتن دچار تپش قلب و بالارفتن ضربان قلب و تنگى نفس مى شود و ناچار است دقایقى بنشیند و استراحت کند و سپس چند گام دیگر بردارد، براى جوانان عبرت است. زیرا او هم در ایّام جوانى، پرنشاط و قدرتمند و پرنفس بوده و اکنون دچار عوارض کهولت سن شده است. عوارضى که در انتظار همه جوانان است و آن ها نباید به وضع فعلى خود مغرور شوند. هر تار موى سفیدى که بر سر و صورت انسان پدیدار مى شود، هشدار و عبرتى است. هر برگ زردى که از شاخه درختى بر زمین مى افتد عبرت بوده و پیامش این است: «من همیشه زرد و پژمرده نبوده ام؛ بلکه در گذشته سرسبز و شاداب بودم و گذشت زمان با من چنین کرده و با تو نیز خواهد کرد. به شور و نشاط و قدرت کنونى ات مغرور مشو. با گذشت زمان تو هم نیروهایت را از کف خواهى داد و با یک نسیم سقوط خواهى کرد!».
تاریخ، اشعار شعراى هدفمند، بیمارستان ها، گورستان ها و مانند آن، همگى عبرتند؛ امّا متأسفانه هنگامى که شهوات بر عقل و خرد انسان مسلّط مى شود اجازه عبرت آموزى نمى دهد. آرى، شهوات، نور عبرت را خاموش مى کند.
بنابراین، آرزوهاى طولانى، فضول الکلام و شهوات، آفت هاى سه گانه عقلند و کسانى که این آفات را بر عقل خود مسلّط کنند، عقل خویش را نابود کرده اند.
در ضمن از این جمله معلوم مى شود که انسان داراى اختیار است، مى تواند این آفت ها را بر عقل خود مسلّط کرده و آن را نابود کند، یا مى تواند مسلّط نکرده و حیات عقلش را حفظ کند.
کسى که عقلش را فاسد و نابود کند، دنیا و آخرتش را از دست مى دهد و میان خیر و شر، و زندگى دو روزه دنیا و سعادت جاودانه آخرت، فرقى نمى گذارد.