صفحه ١٨١

دو توجيه صحيح مى تواند داشته باشد:
در بعضى موارد تمنّى مرگ مى تواند از بى صبرى انسان نسبت به دورى از محبوب خود حكايت كند كه در اين صورت، دوستى انسان نسبت به مرگ و زندگى از دو حيثيّت مختلف و به دو لحاظ گوناگون هر دو مى تواند درست باشد: به اين لحاظ كه دلش براى وصال به محبوب خود مى طپد آرزوى مرگ دارد، و به اين لحاظ كه اگر در دنيا بماند براى ديدار محبوب در جهان آخرت آماده تر مى شود، مى خواهد در اين دنيا بماند.
در بعضى ديگر از موارد، دلبستگى انسان نسبت به مرگ، مفهومش اين است كه چون زندگى اش بازيچه شيطان شده، هر چه كه بيشتر در دنيا بماند از خدا دورتر مى شود. پس ماندنش در دنيا ارزش منفى پيدا كرده و ديگر مطلوبيّتى براى او ندارد.
با توجّه به آنچه كه گفتيم روشن شد كه تمنّى مرگ براى اولياى خدا صحيح است، چرا كه، آن وسيله اى مى شود تا به لقاى محبوبشان برسند. ولى، ماندن در اين زندگى هم برايشان مطلوب است تا به هنگام لقا به كرامتهاى بيشترى نايل شوند.
كسانى كه اهل محبّتند، توجّهشان صرفاً متمركز در اين است كه ببينند محبوبشان چه مى خواهد خداوند متعال، آنان را در اين عالم آفريده و اراده تكوينى او بر اين قرار گرفته كه در آن زنده بمانند تا هنگامى كه اجلّ محتومشان فرا رسد و از اين روست كه اولياى خدا زندگى اينجا را دوست مى دارند، چون او مى خواهد كه اينجا بيشتر بمانند و عمل صالح انجام دهند تا به كمالات بيشترى نايل گردند يا ديگران را به كمال برسانند.

خلاصه سخن
حاصل مطلب اين كه ميل به ابديّت يك ميل فطرى است و از نظر اخلاقى نه مذموم است و نه ممدوح، و دلبستگى به زندگى دنيا اگر به لحاظ مطلوبيّت ذاتى آن