صفحه ٣٠٧

به شكلى از آن بهره مند شود.» بعضى از فلاسفه گفته اند: ملكيّت از مقوله اضافه است، بعضى ديگر گفته اند، از مقوله جده است، و نظر سوّمى آن را جده اعتبارى دانسته است.
در هر حال، قوام ملكيّت به اين است كه انسان، نوعى تسلّط قانونى بر يك شىء داشته باشد كه به طور مشروع بتواند در آن، به دلخواه خود تصرّف كند. شايد بهترين تعريف ملكيّت همين تسلّط اعتبارى و قانونى باشد كه لازمه آن، اضافه مالكيّت و مملوكيّت است.

فطرت و علاقه به مال
آيا علاقه «مالكيّت» فطرى است يا آن كه در محيط جامعه و به كمك عقل به وجود مى آيد؟
در پاسخ به پرسش بالا بايد گفت: اين ادّعا را كه «ملكيّت» يك علاقه فطرى مستقل است» مشكل مى توان اثبات كرد. اگر فرض كنيم، يك فرد به تنهايى در روى زمين زندگى مى كرد، اصولا مسأله مالكيّت برايش مطرح نبود. انسان چون حبّ ذات دارد، هر چيزى كه برايش مفيد است، مى خواهد در اختيارش باشد و با توجّه به اين كه ديگران مى توانند آن را از وى بربايند، اين انگيزه در او پيدا مى شود كه حقّ تصرّف در آن را به خود اختصاص دهد كه اين همان معناى «مالكيّت» است.
علاقه به «مال» نيز يك علاقه اوّليه و اصلى نيست، بلكه، يك علاقه فرعى و دست دوّم است. انسان، اصالتاً و در ابتدا، تأمين نيازمنديهاى خود را خواهان است و از اين اعيان و اموال، صرفاً، به عنوان وسيله اى براى ارضاى خواسته ها و تأمين نيازهايش استفاده مى كند و به همين جهت به آنها دلبستگى پيدا مى كند.
اما انسان در اصل به خود، آب، غذا، لباس، همسر و ديگر چيزهايى را كه نيازهاى جسمى يا روحى اش را برطرف مى كنند، علاقمند مى شود و بعد از آن كه متوجّه شد كه شىء ديگرى در تحصيل اين نيازها به وى كمك مى كند، به آن نيز علاقه پيدا مى كند. پس علاقه او به مثل پول يك علاقه صرفاً وسيله اى است.