صفحه ٤٣

روان خواهد شد كه در عين جدائى و استقلال از يكديگر در واقع دو شاخه فرعى از «حبّ كمال» هستند. چون كمالات انسان در دو شاخه اصلى «تكامل علمى» و «تكامل قدرت» شكل مى گيرند. بنابراين، «حقيقت جوئى» و «قدرت طلبى» دو ميل هستند بمنزله دو شاخه اصلى ميل اساسى تر «كمال خواهى» انسان.
سوّمين كانال اصلى و غريزه اساسى انسان «لذّت جوئى و «سعادت طلبى» اوست. انسان در كنار بقاء و كمال لذت را هم دوست مى دارد و مى خواهد هميشه شاد باشد و به خوشى زندگى خود را بگذراند.
سه غريزه فوق در عين آنكه از يك ريشه، يعنى، «حبّ نفس» مى رويند بنوبه خود هر يكشان بمنزله اصل و تنه اى است كه شاخه ها و فروع متعدّد و گوناگون بر آن مى رويد و تحت تأثير عوامل مختلف ديگرى منشأ فعّاليّتهاى گوناگون مى شود.

الف حبّ بقاء و شعب آن
«حبّ بقاء» كه نخستين غريزه از سه غريزه اصلى انسان است تحت تأثير عامل ديگرى در دو شكل مختلف ظهور و بروز پيدا مى كند و به دو نوع كاملا متمايز از فعّاليّتهاى انسانى منتهى خواهد شد. عامل نامبرده عبارتست از «علم و معرفت» انسانى كه در افراد انسانى از درجات متفاوتى برخوردار است و داده ها و معلومات مختلفى در سطح ذهن انسانى فراهم آورد كه منشأ اختلاف و تنوّع رفتارهاى ظاهرى انسان مى شود؛ يعنى، انسان اين موجود شاعرى كه بر اساس علم و ادراك خود به تلاش و فعّاليّت دست مى زند، اگر اينچنين تشخيص داد و در طريق ادراك حقيقت و معرفت حقيقت نفس به اين نتيجه دست يافت كه حقيقت نفس چيزى جز حقيقت مادّى بدن انسان نيست، زندگى انسان در همين حيات دنيوى او خلاصه مى شود و پس از مرگ انسان و متلاشى شدن جسم او ديگر هيچگونه زندگى و هيچ موجوديّتى ندارد، مسلّماً، در اينصورت، غريزه «حبّ بقاء» جلوه خاصّى پيدا كرده