صفحه ١٧٩

اشكال و پاسخ
اكنون جاى طرح اين سؤال است كه اگر ماندن در دنيا تا اين اندازه مفيد است كه بايد داوم و بقاى آن را خواست پس آيات بالا چرا اشاره دارند بر اين كه اولياى خدا بايد تمنّاى مرگ كنند. اين برداشت ما با ظاهر آن آيات سازش ندارد و يا اينكه حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) چرا مى گويد:
«وَاللّهِ لاَِبن ابيطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ.»(1)
[به خدا قسم كه دلبستگى پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگى طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است].
آرى چرا اولياى خدا دوست مى داشتند از اين دنيا بروند؟ و چرا مرگ در ذايقه بندگان شايسته خدا تا اين حدّ شيرين است؟
براى يافتن پاسخ به پرسش فوق بايد اختلاف حيثيّات و جهات را مورد توجّه قرار دهيم.
تمنّى مرگ و آرزوى آن، از سوى اولياى الهى، بدين لحاظ و از اين جهت است كه ايشان پس از مرگ به ديدار محبوبشان نايل مى شوند و در واقع، زندگى مادّى ميان آنان و محبوبشان جدايى و فاصله انداخته و با مرگ است كه اين مانع برداشته مى شود و به لقاى محبوب خود مى رسند و اين منافات ندارد كه از جهت ديگرى بقا و دوام اين عالم را نيز خواستار باشند: بخواهند كه بمانند تا آمادگى بيشترى براى لقا پيدا كنند و يا بمانند تا با تلاش و كوشش بيشترى زندگى در جهان آخرت را شيرين تر و پربارتر كنند.
بنابراين، مطلوب بالاصاله انسان، نعمتهاى اخروى، كرامتهاى الهى، رضاى خداوند و ديدار اوست. از اين جهت، براى رسيدن به آنها تمنّى مرگ مى كند كه اى كاش زودتر مى رفتم و به آنجا مى رسيدم؛ ولى، وقتى مى بيند خدا كه محبوب اوست