صفحه ٣٢٨

مى كند. ريشه عاطفه، گاهى نفعى است كه از كسى به انسان مى رسد و گاهى لذتى است كه از ديدن ديگران مى برد مثل آنكه: انسان از ديدن انسان هاى زيبا لذت مى برد. و بواسطه اين لذّت به سوى آنها كشيده مى شود و گاهى نيز انسان، بدون واسطه و خود به خود، به طرف ديگرى كشيده مى شود؛ هرچند كه نه از زيبايى و نه از منفعت او، برخوردار نباشد و يا حتى از جانب او متحمل زيان و خسارت نيز بشود كه در اينصورت، چيز ديگرى غير از زيبايى و منفعت، منشاء خيزش عاطفه خواهد شد.
بنابراين، مى توانيم عواطف را، با توجه به آنچه كه گفتيم، به دو دسته اساسى تقسيم كنيم:

عواطف طبيعى اولى و عواطف ثانوى
عواطف اولى، كششهايى است كه انسان، بدون آن كه نفعى ببرد يا زيبايى خاصّى در بين باشد، در خود، نسبت به ديگرى احساس مى كند. مثل: عاطفه مادر به فرزند كه نفع و زيبايى، واسطه و منشأ اين عاطفه نيست. فرزند، هرچند كه خيلى هم زشت باشد و هيچ نفعى براى مادر خود نداشته و يا حتى زيان و خسارت هم داشته باشد، مورد محبّت مادر است. اين نوع عواطف را اصلى، اوّلى و طبيعى نام مى گذاريم.
عواطف ثانوى، آنها هستند كه مطلوب در آنها در اصل، چيز ديگرى است و شخص مورد عاطفه، از آن جهت كه واسطه دستيابى انسان به آن خواهد بود، مورد محبّت قرار مى گيرد. مثلا انسان كسى را كه به او احسان كند دوست مى دارد؛ ولى، اين يك ميل طبيعى نيست، بلكه انسان اصالتاً خودش را دوست مى دارد و ثانياً و بالعرض، كسى را كه واسطه دستيابى او به سود و منفعتش شود.
عاطفه اى كه بين معلم و شاگرد هست، يك عاطفه ثانوى است، زيرا، رابطه