صفحه ١٨٢

باشد از يك بينش غلط و نداشتن ايمان به آخرت سرچشمه گرفته و مربوط به كسانى است كه چون خود و زندگى حقيقى خود را درست نشناخته اند، طالب زندگى دنيا مى شوند و يا اگر ايمان و اعتقادى هم به آخرت دارند، آن قدر قوى نيست كه در اعمال و رفتارشان كاملا اثر بگذارد. مانند بسيارى از مؤمنين كه ايمان به آخرت دارند، نماز هم مى خوانند اما محبّت به دنيا هم دارند و بسيارى از كارهايشان معلول دلبستگى و علاقه مندى بيش از حدّ به زندگى دنيا است، دلبستگى كه معلول ضعف ايمان خواهد بود و آن هم به نوبه خود از ضعف شناخت سرچشمه مى گيرد.
علاقه اصيل به زندگى دنيا چه براى مؤمن و چه براى كافر نادرست است با اين تفاوت كه كافر را به كلّى از هستى معنوى ساقط و سعادت ابدى را از او سلب مى كند چون اصلا ايمان ندارد، ولى مؤمن از آنجا كه از اصل ايمان برخوردار است هرچند كه ايمانش كامل و قوى نيست، سقوط كلّى نمى كند، بلكه ضعف ايمان او موجب سقوط مرتبه و تنزّل درجات كمال او خواهد شد؛ يعنى، هرقدر علاقه اش به دنيا بيشتر باشد مراتب اخروى اش تنزّل خواهد كرد.
ولى، سخن فوق به اين معنا نيست كه علاقه و دلبستگى به دنيا را به طور كلّى نفى كنيم. زندگى دنيا از آنجا كه وسيله اى است براى رسيدن به سعادت ابدى، خواه و ناخواه مى تواند براى ما مفيد و مطلوب باشد و به اصطلاح مى تواند مطلوب بالعرض باشد.
در ضمن آنچه گفتيم اين نيز روشن شد كه نكته جمع ميان آيات و روايات به ظاهر متعارض كه در آنها گاهى از دلبستگى دنيا مذمّت شده و گاهى در همان حال طول عمر مسئلت گرديده روشن مى شود. يعنى بايد بگوييم: آنها در واقع تعارضى ندارند زيرا آنچه مذموم است، دلبستگى اصيل و ذاتى انسان به دنيا است و اين منافاتى با مطلوبيّت بالعرض آن ندارد.
دنيا براى اولياى خدا كه جز خواست محبوبشان چيزى نمى خواهند، از هيچ