صفحه ١٧٢

بيماريهاى گوناگون ديگر روانى را به دنبال مى آورد و يا انسان را به هيچى و پوچى و خودكشى و پناه بردن به موادّ مخدّر و يا مسكر مى كشاند، در اين صورت، قطعاً زيانبار است و بايد با آن مبارزه شود.
اما راه مبارزه با آن چنان نيست كه در گذشته از بعضى روانشناسان نقل كرديم يعنى، پذيرش واقعيّتها. چرا كه، برخى از واقعيّتها ترس آور است و پذيرش آنها دردى را دوا نمى كند، بلكه همان منشأ ترس و وحشت انسان مى شود.
بنابراين سؤال اين است كه: چگونه بايد با اين حالت مبارزه كرد؟
براى اين كه بتوانيم پاسخ درستى به اين پرسش بدهيم بايد قبلا منشأ اصلى ترس از مرگ را شناسايى كنيم و از آنجا به معالجه آن بپردازيم.
مى توان گفت: منشأ اصلى ترس از مرگ جهل به حقيقت مرگ و تحليل و تفسير نادرست از آن است.
اگر مرگ به معنى نيستى و نابود شدن جبرى و حتمى انسان باشد و انسان فكر كند كه بدون آن كه خودش نقشى داشته باشد سرنوشت محتوم او مرگ است و او با مرگ نيست و نابود و فانى مى شود، بطورى كه هيچ اثرى از وجود و حيات و زندگى او باقى نخواهد ماند، طبيعى است كه انسان از اين وضع آينده و سرنوشت حتمى كه دست قضا بر او نوشته است و راه گريزى از آن ندارد پيوسته در ترس و وحشت به سر مى برد.
ولى اگر متوجّه شود حقيقت مرگ نيستى و زوال و فنا نيست و پس از مرگ باز مى گردد و زندگى او نه تنها ادامه پيدا مى كند، بلكه آثار و علايم زندگى در او قوى تر و بارزتر مى شود و لذايذ، آلام و ادراكات او عميق تر خواهد شد چنانكه زندگى دنيا در برابر آن زندگى با آن آثار و علايم رنگ مى بازد، در اين صورت، مسلّماً وضع فرق خواهد كرد. انسانى با اين ديد و با چنين تفسيرى از مرگ ديگر از مرگ ترس به خود راه نمى دهد، بلكه با اين بينش كه: