صفحه ٩١

قبح اخلاقى بشود و يا مورد مدح و ذمّ يا ستايش و سرزنش قرار گيرد.
قرآن كريم هم اگر گاهى كسانى را بخاطر غفلتشان مذمّت مى كند در جائى است كه اختيار انسان در پيدايش غفلت و دست كم در ادامه آن نقشى داشته باشد. نيز اگر ما مى گوئيم: توجّه و التفات خوب است و مطلوبيّت دارد آن را مى گوئيم كه با اختيار انجام مى گيرد و آن بخش از توجّه كه جبرى است نمى تواند از هيچ ارزش اخلاقى، برخوردار باشد.
اكنون جاى اين پرسش است كه آيا انسان در چه مرحله از مراحل رشد خويش و در كدام نقطه از سير تكامليش به توجّه اختيارى دست پيدا مى كند و قادر است متعلّق توجّه خويش را خود برگزيند؟
البتّه اين سؤال به اين بحث اخلاقى مربوط نمى شود؛ بلكه مطلبى روانشناسانه است كه بايد در روانشناسى رشد مورد بحث و بررسى قرار گيرد. آنچه موضوع يك بحث اخلاقى از اين دست كه ما بدان اشتغال داريم قرار خواهد گرفت عبارتست از فاعل مكلّف كه در خودش وجود اين قدرت را احساس مى كند كه توجّه او و متعلّق توجّه او تحت تسلّط او و به اختيار خودش برانگيخته مى شود. حال در چه دورانى اين كار براى او ممكن و ميسّر شده و در كدام مرحله از مراحل رشد خويش چنين توانى پيدا كرده؟ چندان مهم نيست ممكن است كسانى با تمرين بسيار و با گذشت زمان چنين قدرتى پيدا كنند؛ چنانكه كسانى نيز از بدو تولّد و يا حتّى قبل از تولّد در عالم رحم نيز از اين قدرت برخوردار باشند؛ آنچنانكه، درباره امامان معصوم(عليه السلام) و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و بعضى ديگر از انبياء اعتقاد بر اينست كه حتى در رحم مادر و قبل از تولّد نيز از علم اختيار و توجّه برخوردارند. در هر حال، اين مسأله اى نيست كه پاسخ دادن به آن براى ادامه دادن به اين بحث اخلاقى چندان ضرورت و اهميّتى داشته باشد.
بهرحال، تمركز حواس و توجّه اختيارى داراى مراتب و درجات مختلف و