صفحه ٤٥

انسان و جهان به شناختى عميقتر دريافت و تشخيص او به اينجا منتهى شد كه اين زندگى دنيوى در واقع مرحله گذرائى است از زندگى انسان و نسبت به زندگى وى جنبه مقدّماتى دارد، در اينصورت تعلّق به اين زندگى پيدا نمى كند؛ بلكه، توجّه او بيشتر جلب مراحل بالاتر مى شود و به كارهائى كه براى آخرت و آينده اش مفيدتر است مى پردازد. بديهى است در اينصورت نيز همان انگيزه «حبّ بقاء» است كه وى را به انجام اين كارها و عبادتها و مجاهدتها و رياضتها واميدارد و سبب مى شود تا در همه موارد معارض پشت به دنيا كند و روى به آخرت آورد.
و مى بينيم كه از «حبّ بقاء» دقيقاً، دو نتيجه متضاد گرفته مى شود و اين انگيزه فطرى انسان را به دو نوع كار كه ماهيت مختلف و اهداف و انگيزه هاى دوگانه دارند واميدارد. حال اگر بپرسيد كه چگونه ممكن است يك انگيزه واحد انسان را به دو كار متضاد وادارد؟ در پاسخ مى گوئيم: گرچه اين انگيزه در اصل ريشه فطرى دارد، شكل گرفتن و جهت يابى آن، همانطور كه از قبل اشاره كرديم، در گرو يك عامل بيرونى و غير فطرى؛ يعنى، علم و شناخت انسان خواهد بود و درجات معرفت مى تواند موجب ظهور و شكوفائى آن در شكل هاى مختلف شود، جهت هاى گوناگونى بيابد و به انجام كارهاى مختلفى انسان را وادارد؛ ولى، اين دو نوع كار در يك حقيقت، مشترك هستند كه در هر دو، توجّه به آينده ملحوظ است و آينده نگرى انسان وى را وادار به كار مى كند؛ يعنى، از آنجا كه انسان دلش مى خواهد زندگيش هميشه باقى باشد براى آينده اش فكر مى كند و براى تأمين آينده خود تلاش خواهد كرد. منتهى بر اساس يك شناخت، اين آينده نگرى انسان را به كار خاصّى واميدارد و بر اساس شناختى ديگر همان آينده نگرى وى را به كار ديگر مشغول مى سازد. درست مثل يك بازرگان كه براى سود، دست به معامله و سوداگرى مى زند؛ ولى، وقتى وضع بازار و نياز مردم و اوضاع و احوال اقتصادى را بررسى مى كند، گاهى سود و استفاده كلانى در تجارت پنبه مى بيند و براى استفاده