صفحه ٤٤

و نمودى متناسب با اين معرفت دارد؛ يعنى، بشكل آمال و آرزوهاى دراز زندگى دنيوى و علاقه شديد به داشتن عمر طولانى در اين نشأه مادّى بروز و ظهور خواهد يافت و علاقه دارد كه جاودان و مخلّد در اين دنيا و جهان مادى باقى بماند؛ آنچنانكه، چنين علاقه اى خود بخود بيانگر آنچنان معرفتى خواهد بود.
خداوند درباره افرادى از اين دست مى گويد:
«وَلَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياة وَمِنَ الَّذينَ اَشْرَكُوا يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة وَما هُوَ بِمَزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ اَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.»(1)
[و آنان را (اينگونه) مييابى كه حريص ترين مردم بر زندگى (دنيا) هستند و (نيز) از كسانيكه مشركند هر يك از آنان دوست مى دارد كه كاش هزارسال عمر مى كرد و او را از عذاب دور نخواهد ساخت اينكه عمر (دراز) پيدا كند و خداوند به آن (كارى) كه مى كنند بينا است].
بديهى است، تكيه آيه بر عدد هزار سال، به عنوان كنايه اى است از آرزوى دراز ايشان و دلبستگى بسيار شديدى كه نسبت به زندگى مادّى دارند و صرفاً كثرت را مى رساند بدون آنكه در واقع، مقيّد به اين حدّ خاص باشد. وگرنه، اينچنين انسان داراى بينش مادّى اگر هزار سال عمر كند باز هم دوست مى دارد هزار سال ديگر و ... نيز عمر كند و هيچگاه اين حرص و آز فروكش نخواهد كرد.
ريشه اين علاقه شديد به طولانى شدن عمر همان «حبّ بقاء» است كه بر اساس يك بينش مادّى و معرفتى نادرست از جهان و انسان كه وجود انسان را در جسم مادى و حيات و زندگى وى را در زندگى دنيوى او خلاصه مى كند جلوه خاصّى پيدا كرده و بصورت حرص به دنيا و آرزوى دراز و محبّت شديد به داشتن عمر طولانى خود را نشان مى دهد.
و بر عكس، اگر در طى كردن نردبان معرفت به نقطه اى بالاتر رسيد و درباره