صفحه ٣٤٦

هر انسانى، به طبع خود، وقتى متوجّه خطرى مى شود كه او را تهديد كند، حالت «خوف» بر او مستولى مى شود. در چنين وضعى اين يك حالت طبيعى است كه بى اختيار، براى انسان پيش مى آيد و هنگامى كه به مطلوبى دست پيدا كرد، شاد مى شود. اين هم حالت طبيعى ديگرى است كه خارج از اختيار انسان، به او دست مى دهد و حتى، براى انبيا و اولياى خدا هم، در چنين پيش آمدى، اين حالت پيش مى آمده و قرآن كريم، در بسيارى از آيات، چنين حالاتى را به انبيا نسبت داده است.(1)
اين حالات، تا آنجا كه يك انفعال طبيعى و جبرى است، فعل اخلاقى شمرده نمى شود، ارزش مثبت يا منفى ندارد و قابل ستايش يا نكوهش نيست؛ ولى، در ادامه آنها، عكس العملهايى كه انسان، به تناسب اين حالات انجام مى دهد، اختيارى هستند و بنابراين، در دايره اخلاق قرار مى گيرند كه داراى ارزش مثبت يا منفى و قابل ستايش يا نكوهشند.
اين حالات، مانند ديگر حالات ادراكى، وقتى تحقّق مى يابند كه انسان نسبت به مورد يا عامل خارجى آنها آگاهى و توجّه پيدا كند. توجّه به اين عامل خارجى، گاهى به صورت دفعى و غير اختيارى حاصل مى شود. مثل آن كه نگاهش مى افتد به شير درّنده اى كه آماده حمله به اوست و بى اختيار از آن مى ترسد.
گاهى هم توجّه به عامل خارجى ترس، با اختيار خود انسان حاصل مى شود. مثل آن كه با انديشه و كاوش و تحليل اختيارى خود، از وجود يك عامل تهديد كننده، آگاه مى شود.
آگاهى از عامل ترس، در صورت اوّل كه غير اختيارى است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولى، در صورت دوّم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقى و مورد ستايش و نكوهش قرار مى گيرد.
مثل آن كه انسان، درباره عظمت الهى، هستى و انسان بينديشد و متوجّه قهر و