صفحه ٣٣٣

ضميمه مى شوند. مثل آن كه فرزند انسان، صالح، مؤدّب، عالم، عابد، نيكوكار، زيبا يا مؤمن باشد. يا نسبت به پدر و مادر خود، بيش از فرزندان ديگر، توجّه و خدمت كند كه چنين فرزندى قطعاً، بيش از فرزندان ديگر، مورد محبّت و عواطف والدين قرار خواهد گرفت.
در اين موارد، خصوصيات و ضمايم خارجى سبب تقويت عاطفه طبيعى خانوادگى شده و در واقع، عاطفه در اينجا تركيبى است از عاطفه طبيعى اوّلى و عواطف ثانوى.
در قرآن مجيد مى خوانيم كه حضرت يعقوب(عليه السلام) علاقه بيشترى نسبت به يوسف داشت. در اينجا در واقع، عوامل مختلف و ويژگيها و كمالات خاصّ يوسف موجب شدّت محبّت و عاطفه طبيعى پدرى شده بود؛ تا جايى كه ديگر برادران به وى رشك بردند و از روى حسادت حتى حاضر شدند او را به چاه بيندازند.
آنان با خود گفتند: با اينكه ما جوانان نيرومندتر و پركارترى هستيم، مع الوصف، يوسف و برادرش، نزد پدر محبوبترند. گفتند: پدر ما گمراه است كه يوسف را بيش از ما دوست مى دارد و سرانجام، يوسف را به چاه انداختند.
علاقه يعقوب به يوسف، به حدّى شديد بود كه از فراق او دائماً گريه مى كرد تا آن كه چشمهايش نابينا شد و هنگامى كه، برادران يوسف پس از سالها او را در مصر يافتند و مى آمدند تا خبر زنده بودن وى را به يعقوب برسانند و او را از غم برهانند، قبل از آمدن كاروان و رسيدن خبر، يعقوب به خاطر همين رابطه و عاطفه قوىِّ پدر و فرزندى ، از اين امر آگاه شد و گفت: من بوى يوسف را استشمام مى كنم.
به هر حال، حضرت يعقوب محبت فوق العاده اى بيش از رابطه عادى پدر و فرزندى و قوى تر از رابطه او با ساير فرزندانش به يوسف داشت كه منشأ آن، كمالات خاصّ يوسف بود. پس چند عامل براى آن وجود داشته: يكى عامل طبيعى پدر و فرزندى كه مشترك ميان همه فرزندان بود. دوّم، كمالات خاصّ يوسف كه منشأ عاطفه ثانوى او مى شد، و عاطفه يعقوب نسبت به او، يك عاطفه مركّب بود.