صفحه ١٧٦

پس اگر راست مى گويد، آرزوى مرگ كنيد ولى هرگز آن را آرزو نكنند به خاطر آنچه (از زشتكاريها) كه از قبل فرستاده اند و خداوند به ستمكاران داناست. و آنان را حريص ترين مردم بر زندگى مى يابى و حتى از مشركين هم به زندگى دنيا دلبسته ترند. هر يكى شان دوست مى دارد كه اى كاش هزار سال در دنيا زندگى مى كرد، در حالى كه عمر دراز، وى را از عذاب و بدبختى نرهاند و خداوند به آنچه مى كنند آگاه است].
ممكن است از دو آيه فوق و نظاير آنها كسانى چنين برداشت كنند كه ماندن و زندگى در دنيا ارزش منفى دارد و مرگ يا انتقال از اين عالم، داراى ارزش مثبت است و در نتيجه كسانى كه بينشى صحيح دارند و علاقه مند به خدا و آخرت هستند بايد دوستدار مرگ باشند در صورت بيمارى به معالجه خود نپردازند و در پيش آمدن حوادث حتى اگر هم مى توانند جلو مرگ خود را نگيرند تا هر چه زودتر بميرند و به جهان آخرت انتقال يافته به ديدار محبوب خود نايل آيند!
بديهى است، چنين برداشتى از آيات فوق و از هيچ آيه ديگر نمى تواند صحيح و داراى حقيقت باشد. البته، اين سخن درستى است كه انسان بايد طالب آخرت باشد و مع الوصف، اين هم يك حقيقت غير قابل انكار است كه خداوند، انسان را بر اساس حكمت ويژه اى و براى هدف خاصّى در اين جهان آفريده است. بنابراين، بودن در اين جهان، و زندگى در آن نيز پوچ و بيهوده نيست، بلكه حكمتى و حقيقتى دارد و نمى توان بطور كلّى آن را نفى كرد.
ولى، از آنجا كه زندگى در عالم دنيا و زندگى در عالم آخرت در عرض يكديگر امكان ندارد مى توانيم نتيجه بگيريم كه مطلوبيّت اين دو نوع زندگى انسان نمى تواند يكسان و در عرض يكديگر باشد و از آنجا كه دو نوع زندگى مربوط به يك شخص هستند، طبعاً، نوعى ترتّب و رابطه ويژه در واقع، بر آن دو حاكم است كه اگر بخواهيم پاسخ صحيحى براى پرسش بالا ارائه دهيم، قبلا لازم است اين رابطه را به طور دقيق كشف كنيم.