صفحه ١٦٧

كسانى كه در اينجا عقلشان را با دقّت به كار بگيرند و معرفت صحيحى نسبت به نفس انسانى پيدا كنند و مستقلا و يا با كمك نقل برسند به اين كه حقيقت انسان نابود شدنى نيست و مجدّداً روزى باز خواهد گشت و زندگى ابدى خواهد داشت، از وجود اين ميل در طريق تكامل خودشان مى توانند به خوبى بهره بگيرند و براى فعاّليتهاى مثبت، سازنده و مطلوب اخلاقى، در چارچوب بينش اسلام، انگيزه قوى پيدا كنند.
ولى، اگر انسان، در به كار گرفتن عقل خود و شناخت حقيقت انسان، تنبلى كند، نور معرفت در دل او نتابد و ايمان به آخرت نياورد، طبعاً، آنچه را كه به اسم حيات زندگى مى شناسد منحصر در همين حيات و زندگى دنياست و در نتيجه، بقا و دوام همين زندگى را طلب خواهد كرد.
از سوى ديگر، او مى بيند كه هر انسانى بعد از چندى كه در اين دنيا زندگى كرد، مى ميرد و خاك مى شود در نهايت با يأس و سرخوردگى به اين نتيجه مى رسد كه وجود انسان نيز مثل ساير پديده هايى كه در اين عالم به وجود مى آيند و پس از چندى نيست و نابود مى شوند دوران محدودى دارد و سپس هيچ اثرى از او باقى نمى ماند.
وقتى بينش انسان درباره زندگى اينگونه محدود باشد، گرايش به بقا و ابديّت، در سايه چنين بينشى در شكل خاص دنيا دوستى، دنيا طلبى و به تدريج در نهايت، دنيا پرستى تجلّى پيدا خواهد كرد و به سوى يك جهت مادى صرف هدايت مى شود. خواه كسانى باشند كه اصولا منكر قيامت بوده، ايمانى به آخرت نداشته باشند و آنچنان كه قرآن حكايت مى كند از گروهى از منكرين كه:
«وَقالُوا ما هِىَ اِلاّ حَياتُنا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيى وَما يُهْلِكُنا اِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذالِكَ مِنْ عِلْم اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ.»(1)
[و گفتند زندگى وجود ندارد جز همين زندگى دنياى ما كه (در آن) مى ميريم و زنده