صفحه ١٤٧

به قدرت در وجود انسان قرار داده شده براى اين كه انسان را در اين مسير و به سوى اين نقطه سير بدهد و قدرت حقيقى انسان اين است كه بنده خدا بشود تا قدرت خدا در وجود او ظاهر گردد.
بنابراين، اكتفا كردن به قدرتهاى محدود مادّى، دنيوى و اعتبارى و دلبستگى به آن به طورى كه انسان را از وصول به اين قدرت حقيقى برتر باز دارد كارى است نادرست، و قرآن نيز همين را محكوم كرده است نه قدرت طلبى به هر شكلش را.
پس اشكال قدرتهاى مادّى و دنيوى در همين بازدارندگى آنها است و اگر انسان را متوقّف نمى كردند و مانع ترقّى و تعالى انسان نمى شدند و عوارض سوء اجتماعى و اخلاقى به دنبالشان نبود، تحصيل آنها اشكالى نداشت. سليمان پيامبر الهى از خداوند قدرت فوق العاده اى را طلب مى كرد و به تعبيرى كه در قرآن آمده مى گفت:
«وَهَبْ لى مُلْكَاً لا يَنْبَغى لاَِحَد مِنْ بَعْدى.»(1)
[(خدايا) و به من قدرتى عطا فرما كه براى هيچ كس ديگرى پس از من روا نباشد].
ولى، همين قدرتى را كه به شدّت از خدا طلب مى كرد، هدف اصلى او نبود و به آن دلبستگى نداشت؛ بلكه، قدرت را مى خواست تا در سايه آن، دين خدا و آيين حقّ را ترويج و قدرتمندان مشرك و غير مسلمان را به سوى اسلام و آيين الهى بكشاند. بنابراين، او چنين قدرتى را مى خواست تا از آن به صورت وسيله اى براى وصول به كمالى برتر بهره بردارى كند. از اينجاست كه مى بينيم او هيچ گاه از قدرت فوق العاده خود سوء استفاده نمى كرد.
به جايى از قدرت رسيده بود كه قرآن درباره او مى گويد:
«يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَتَماثيلَ وَجِفان كَالْجَوابِ وَقُدُور راسيت.»(2)