صفحه ١٣٨

انحراف از فطرت و برخلاف مقتضاى آن به يك قدرت محدود كه تدريجاً برايش حاصل شده دلخوش و راضى شد، طبيعى است كه از تلاش و فعاليّت دست بر مى دارد. انسان در اثر نادانى و نقص معرفت، وقتى چيزى را به دست آورد واجد آن مى شود آنچنان ذوق زده شده و به آن دل مى بندد كه در همان حدّ متوقّف خواهد شد.
و چنانكه گفتيم مثل نخستين روزهايى كه كودك مى تواند روى پاى خود بايستد كودك به همين حدّ ناچيز از قدرتى كه پيدا كرده است، به خاطر نداشتن درك از مراحل بالاتر، خيلى مغرور مى شود و دلش مى خواهد اين كار را تكرار كند. كسانى در سالهاى پنجاه يا شصت سالگى به همين خوى كودكانه مبتلا هستند، با كسب يك قدرت ناچيز مغرور مى شوند و به آن، دل مى بندند و تمام توجه آنها به آن قدرتى است كه پيدا كرده اند.
فى المثل، كسى كه فرمانده لشكر مى شود وقتى فرمان حركت مى دهد هزاران نفر به حركت در مى آيند و وقتى فرمان توقّف مى دهد مى ايستند و اين امر براى كسى كه زمينه هاى معرفتى و اخلاقى مناسب اين قدرت را براى خود فراهم نكرده باشد، خود به خود غرور آور خواهد بود و بيش از اندازه به اين وضعيّت دل خوش مى دارد كه هزاران نفر تحت فرمان دارد كه همگى تابع او هستند و او لازم نيست كه تابع آنها باشد و هنگامى كه همه حواسّ و توجهش متمركز آن قدرتى شود كه پيدا كرده، از بسيارى از كمالات بالاتر و قدرتهاى برتر غافل شده از تلاش و حركت باز مى ماند و از دستيابى به آنها محروم خواهد شد؛ و خطرناكتر آن كه در نهايت، اين حالت و دلبستگى به قدرت، در او منشأ صفات رذيله بسيار و به دنبال آنها اعمال ناشايسته فراوانى خواهد شد كه براى خود وى و ديگران زيانبار و خسارت آور خواهد بود.
بنابراين، نتيجه مى گيريم، كه بر انسان لازم است پيوسته به نقص ها و نيازهايش