صفحه ١٠٨

ساختمان فطرى نفس اقتضا مى كند كه همه ابعاد و شؤون مختلف آن مورد محبت و توجّه خودش باشد. توجّه ناقص و يك بعدى، منشأ كج روى خواهد شد و آثار بدى را ببار مى آورد و يك سونگرى، به نوبه خود، عامل اتّصاف افعال انسان به بدى و منشأ ارزش منفى آنها مى شود و هر چه كه نفس انسان در اين زاويه پيش برود انحراف بيشترى از مسير اصلى فطرت پيدا خواهد كرد. مثلا، اگر در مقام توجّه به نفس فقط به بعد مادّى آن توجّه كنيم و از بعد معنوى آن، غفلت ورزيم، طبيعى است كه فعاليّتهاى عضوى و ظاهرى، نيز در همان بعد مادى متمركز خواهد شد و صرفاً، لذّتهاى مادّى، علوم و دانشهاى مادّى، بقا مادّى و كمال مادّى جاى آرمانها و اهداف نهايى ما را پر مى كنند، همه تلاشها و فعاليّتهاى ما را جهت مى دهند و عمر ما تنها مصروف آنها خواهد شد. بنابراين، براى اين كه در اعمال و رفتار خود گام درست برداريم بايد در مقام توجّه به نفس، همه سونگر باشيم، همه ابعاد نفس را در نظر بگيريم و در اعماق روح و روان خود، همه جهات و شؤون نفس را مورد توجّه قرار بدهيم.
غريزه حقيقت جويى، به طور فطرى، در گام نخست، ما را وادار به مطالعه و شناخت نفس مى كند و در نتيجه، براى ما روشن مى شود كه نفس چه وابستگى هايى به خارج از خود دارد؟ در كجاى هستى قرار گرفته؟ آيا مستقلّ است يا وابسته؟ و اگر وابسته است به چه چيزهايى بستگى دارد؟
و هنگامى كه پاسخ سؤالات فوق براى ما روشن شد و اين حقيقت را درك كرديم كه وجود ما مستقلّ و دائم به ذات خويش نيست؛ بلكه، وابسته و نيازمند است، از راه عقل و انديشه به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند او را به وجود آورده و در هر لحظه، نعمت بزرگ هستى را به او اعطا و افاضه مى كند و اين خود در واقع، مهمترين و اساسى ترين رابطه ميان نفس و يك موجود ديگر است كه ما آن را كشف مى كنيم؛ چرا كه، اين رابطه در واقع همان رابطه اشراقى است كه اساس هستى و