صفحه ١٦٤

آنچه كه در اين داستان در ارتباط با ميل به بقا و جاودانگى توجّه انسان را جلب مى كند اين است كه هر دو رفيق، هم او كه مؤمن و موحّد بود و هم آن ديگرى كه مشرك و بى اعتقاد به خدا و قيامت روى بقا و دوام و خلود و جاودانگى تكيه مى كنند.
صاحب باغ كه مشرك و منكر قيامت است مى گويد: من گمان ندارم كه اين باغ و اين نعمتها هرگز از بين برود. دوست مؤمن و موحّدش نيز به او توجّه مى دهد كه اينها قابل بقا نيست و در معرض صدها خطر و آفت و فنا و نيستى هستند. ممكن است درختها خشك شود، آب باغ بخشكد، ميوه ها را آفت بگيرد و نابود سازد و...
بنابراين، آيه شريفه اين حقيقت را پذيرفته كه هر دو نفر فطرةً ميل به بقا دارند و طالب شىء باقى و با دوام و در جستجوى جاودانگى هستند و هيچ يك از آن دو، نسبت به شىء بى دوام و ناپايدار علاقه اى ندارند.
تنها تفاوت دو دوست اين داستان، در تشخيص شىء باقى و پايدار و تميز آن از شىء فانى و ناپايدار است. محاوره و مباحثه آن دو در تشخيص مصداق بود كه يكى گمان دارد همين باغى كه در دنيا هست باقى خواهد ماند و هيچ گاه از بين نمى رود و ديگرى اعتقاد دارد كه اينها ناپايدار است و نعمت باقى را بايد در جاى ديگرى جستجو كرد.
سرانجام، آيات مربوط به اين داستان قرآنى در سوره كهف با اين آيه به پايان مى رسد كه:
«هُنا لِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوباً وَخَيْرٌ عُقْباً.»(1)
[در آنجا فرمانروايى از آن خدا (فرمانروا)ى حق است او از نظر پاداش (دادن) و عاقبت (نيكو بخشيدن) بهتر است].
خلاصه آنچه گفتيم اين است كه انسان ميل به ابديّت دارد و اين ميل بر اساس حكمت آفرينش الهى در نهاد انسان قرار داده شده است. قرآن هم به وجود آن در