صفحه ١٢٩

دارند روى پاى خود بايستند و اگر كسى ديگر به ويژه از روى احساس ترحّم دستشان را بگيرد و راهشان ببرد ناراحت مى شوند اين رفتارها و نظاير آنها نشانه آن است كه انسان دوست دارد مستقلّ باشد و خودش كار خودش را انجام دهد يعنى، ميل دارد كه قدرت بر انجام كار خودش را داشته باشد.
يكى ديگر از گرايشاتى كه ريشه در قدرت طلبى دارد گرايش به اين است كه طفيلى ديگران نباشد و به اميد ديگران ننشيند و به عبارت كوتاه و روشن: اعتماد به نفس داشته باشد، اين نيز ريشه اش قدرت طلبى انسان است.
اعتماد به نفس در صورتى تحقّق پذير است كه انسان قدرت خودش را باور داشته باشد. ولى گاهى ممكن است با اين كه شخص قدرت خود را باور دارد، بخواهد بار خود را بر دوش ديگران بگذارد. و نخواهد قدرت خودش را به كار برد كه اين حالت را تنبلى يا خودخواهى گويند. بنابراين، هر نوع اتّكا بر ديگران به معنى فقدان اعتماد به نفس نيست و آنچه را در اينجا مى خواهيم بگوييم اين است كه انسان وقتى مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد كه در خودش قدرتى سراغ داشته كه به آن متّكى باشد و به عبارتى، قدرت خودش را باور داشته باشد. شخصى كه ضعيف باشد يا خود را ضعيف پندارد، نمى تواند از اعتماد به نفس بهره اى داشته باشد مگر در همان حدّى كه قدرت دارد و محدوده اى از آن را كه باور دارد.
يكى ديگر از گرايشات فرعى و منشعب از گرايش اصيل قدرت طلبى، مقام خواهى يا جاه طلبى است كسانى كه مقام مى خواهند به خاطر اين است كه ديگران زير سلطه و تحت فرمان آنها باشند تا از كار و رفتار آنان در جهت منافع و مقاصد خودشان بهره ببرند يا دلهاى ديگران مسخّر آنها باشد. البته، غالب روانشناسان، حبّ جاه و تمايل به محبوبيّت و احترام را از مقولات ديگرى حساب مى كنند؛ ولى، مى توان گفت: همه اين گرايشات كه نام برديم همگى فروع و شاخه هاى ميل اصيل و ريشه دار قدرت طلبى در انسان هستند.