صفحه ١٥٣

مگر آن كه اجزاى تشكيل دهنده فرهنگ را كمتر از اجزاى تشكيل دهنده دين بدانيم، مثلا اجزاى فرهنگ را صِرفاً نظام ارزشى و رفتارهاى موجود در جامعه دينى بدانيم كه در اين صورت فرهنگ زير مجموعه و تابعى از دين خواهد بود.
ناگفته نگذاريم كه گاهى ارزشها در كشورى كه داراى جامعه دينى است، فربه‌تر از صِرف ارزشهاى دينى تعريف مى‌شوند، در اين صورت دو گونه ارزش خواهيم داشت: گونه اول ارزشهاى ثابت و غير قابل تغيير كه از باورهاى دينى سرچشمه مى‌گيرند، گونه دوم ارزشهاى ناشى از آداب و رسوم و قراردادهاى اجتماعى كه قابل تغيير و عوض شدن هستند. امّا پرواضح است كه تغيير در دسته دوّم گزندى به ارزشهاى ثابت و غيرقابل تغيير نمى‌رساند؛ چرا كه اساساً از دو خاستگاه متفاوت نشأت گرفته‌اند.
 2. رابطه دين و آزادى
رابطه دين با آزادى چيست؟ آيا بايد دين را مقدّم بر آزادى دانست؟ يا بالعكس، آزادى اصل است و دين تابعى از آن؟
گروهى چنين پنداشته‌اند كه آزادى اصل و مقدّم بر هر چيزى و از جمله دين است. زيرا اگر دين را اصل بدانيم و آزادى را پرتوى از آن، به هنگام پذيرش دين آزاد نخواهيم بود. به عبارت ديگر، پذيرش اصلِ دين ـ مانند هر كار اختيارى ديگر انسان ـ وقتى ارزشمند و مستلزم اجر و ثواب الهى است كه آزادانه و از روى اختيار باشد؛ و اگر آزادى را فرع و جايگاه آن را بعد از دين بدانيم، لازمه‌اش آن است كه به هنگام پذيرش دين آزاد نباشيم و در نتيجه عمل ما هم عارى از اختيار مى‌گردد. در حالى كه انتخاب دين بايد آزادانه صورت گيرد و ايمان، به عنوان يك عمل اختيارى كه ريشه در ژرفاى قلب آدمى دارد، چيزى نيست كه با زور و اجبار بتوان بر كسى تحميل كرد و از همين رو خداوند هم در قرآن كريم مى‌فرمايد:
«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»(2) بنابراين، آزادى اصل و مقدّم بر دين است و اساساً وجود و اعتبار دين در پرتو آزادى معنا پيدا مى‌كند.
حال كه جايگاه آزادى قبل از دين است و دين زاييده و محصول آزادى است، دين هرگز نمى‌تواند آزادى را محدود كند؛ چرا كه هيچ نتيجه و فرعى نمى‌تواند اصل و اساس خود را در