صفحه ١٥٢

همچنين در جامعه دينى يك سلسله از رفتارها وجود دارد كه داراى ارزش مثبت و يا منفى هستند. به عنوان نمونه، غيبت كردن و روزه خوارى در اسلام داراى ارزش منفى، و رازدارى و روزه گرفتن داراى ارزش مثبت‌اند. نكته حائز اهميّت در اين ميان اين است كه چرا انسانها در جوامع دينى براى چيزهايى ـ علاوه بر امورى كه ساير انسانها آنها را خوب يا بد مى‌دانند ـ ارزش مثبت يا منفى قايل‌اند. به عبارت بهتر، منشأ خوبى و بدى چيست؟
يكى از بزرگترين و جنجالى‌ترين مسائل فلسفى جهان همين سؤال است كه آيا ارزشها ناشى از قراردادهاى اجتماعى است، يا برگرفته از امور واقعى و تكوينى است؟ آيا معنادارى امور ارزشى ناشى از قرارداد است يا ناشى از واقعيّاتى كه عقل و وحى انسانها را به آنها راهنمايى مى‌كنند؟
بديهى است كه اين دو نوع نگرش دو فرهنگ متفاوت مى‌سازد: فرهنگى كه معنادارى ارزشها را تابع قرارداد اجتماعى مى‌داند، و در نتيجه اخلاق و امور ارزشى را «نسبى»، متغيّر و تابع اميال انسانى مى‌شناسد؛ و فرهنگى كه معنادارى ارزشها را تابع امور واقعىِ مستقل از خوشآمد و بدآمد انسانها مى‌داند. اين امور واقعى همان چيزهايى است كه متن عالم هستى را پر كرده است و با راهنمايى عقل و وحى قابل شناسايى است و با تغيير ذائقه انسانها متحوّل نمى‌شود.
بنابراين، معنادارى زندگى انسان برگرفته از نحوه نگرش انسان به جهان و انسان و يا به تعبير ديگر تابع «جهان‌بينى و انسان‌شناسى» اوست. جهان‌بينى نيز به نوبه خود «نظام عقيدتى» و «نظام عقيدتى»، «نظام ارزشى» را شكل مى‌دهد.
از طرفى چون افعال اختيارى انسان تابع اراده او هستند و اراده انسانها نيز در پرتو نوع نگرش و نظام ارزشى مورد قبول آنها شكل مى‌گيرد؛ رفتارهاى انسان نيز تابعى از نظام ارزشى مورد قبول او خواهند بود.
چكيده سخن آن كه معنادارى زندگى انسان در گرو انجام اعمال و رفتارهايى است كه در چارچوب نظام ارزشى ويژه يك جامعه، و در راستاى باورها و نظام عقيدتى آن جامعه انجام مى‌گيرد؛ و چون مطابق بينش اسلامى، تنها جهان‌بينى حق و به تبع آن تنها نظام عقيدتى و ارزشى صحيح دين اسلام است، ما مسلمانان عامل معنادارى و جهت دهنده زندگى انسان را «دين» مى‌دانيم. از اين رو، فرهنگ در گونه سوّم از تعاريف پيش گفته بر دين انطباق مى‌يابد.