صفحه ١٣٥

بيشتر به منافع شخصى خود، نغمه جدايى دين از سياست را سرمى دادند. از سوى ديگر نيز، دانشمندانى كه دين را در تعارض با يافته هاى علمى خود مى پنداشتند، با آنها همنوا شدند و در نتيجه، انديشه سكولاريزم تقويت شد.
نكته قابل توجه اين است كه سكولاريزم در سير تاريخى خود در دنياى غرب، به دو درجه ضعيف و شديد تقسيم گشته است. به عبارت ديگر دو مرحله تاريخى را طى كرده، كه در آن از شكل ضعيف به شكل شديد و افراطى تبديل شده است:
مرحله اوّل سكولاريزم مربوط به دوران «رفورميسم» و نهضت اصلاح دينى است. در اين دوران، جريان «پروتستانيسم» به انگيزه اصلاح دين به وجود آمد. سكولاريزم در اين شكل، نافى دين نيست، بلكه دين را منحصر در امور فردى نموده، آن را از مسائل اجتماعى دور مى سازد.
امّا در مرحله بعد، اين جريان به «رنسانس» كه دوره دورى از دين است، منجر شد و انديشه سكولاريزم به شكل افراطى آن مطرح گشت. در اين مرحله، اين اعتقاد رواج يافت كه بايد از ماوراى طبيعت صرف نظر كرد و در زندگى زمينى متمركز شد و به جاى خدا، انسان را مطرح نمود. اساس رنسانس بر «اومانيسم» (انسان مدارى) متمركز است. محور همه چيز انسان است؛ از معرفت و شناخت گرفته تا ارزشها، اخلاق، سياست، حقوق و حكومت.
 2. آيا اسلام با سكولاريزم (= جدايى دين از سياست) موافق است؟
سكولاريزم، حقّ قانونگذارى و حاكميّت را به غير خدا واگذار مى كند، امّا بينش توحيدى مى گويد: مالكيّت و حاكميّتِ حقيقى و اصلى از آن خداست؛ و بدون اذن او هيچ انسانى حقّ ندارد بر ديگرى حكم براند.
انديشه سكولاريزم مبتنى بر اختصاص دين به رابطه فردى انسان با خداست ولى وقتى ضرورت دين به عنوان مجموعه اى مشتمل بر قوانين اجتماعى براى سعادت مادّى و معنوى انسان اثبات شود، گرايش سكولاريزم باطل مى گردد. در اينجا، به بررسى اين مسأله از ديدگاه اسلام مى پردازيم.
بر اساس بينش توحيدى و اسلامى، قانونگذاران و مسئولين قضايى و مجريان قانون، بايد به گونه اى از سوى خدا مأذون باشند، در غير اين صورت حقّ تصدّى مقامات مذكور را ندارند.