صفحه ٢٨٦

آن دو را فراهم مى سازد، وجوه افتراق تكوينى آنان نيز منشأ يك سلسله تفاوت ها و اختلاف هاى تشريعى (چه در حوزه امور فردى و چه در امور اجتماعى) مى شود.
منشأ اين پرسش، همان شبهه معروفِ «استنتاج بايد از هست» است. اين بحث را ميان متفكّران غربى، نخستين بار ديويد هيوم (1711 ـ 1771 م) فيلسوف اسكاتلندى طرح كرده است. به عقيده هيوم و پيروان وى، «بايد»ها و «نبايد»هاى اخلاقى و حقوقى هيچ گاه نمى تواند از «هست» و «نيست»هاى تكوينى به دست آيد و فيلسوفان اخلاق و حقوق بايد از اين نوع مغالطه به شدّت بپرهيزند؛ بنابراين، اختلاف هاى طبيعى هرگز نمى تواند مجوّز حقوق و تكاليف متفاوت باشد. اين شبهه كه اساساً فلسفى و بلكه منطقى است، با علوم گوناگونى سر و كار دارد و بحث گسترده اى را مى طلبد كه خلاصه بحث را ذكر مى كنيم تا زمينه مساعدى براى حقوق و تكاليف گوناگون زن و مرد فراهم آيد.
شبهه مذكور، به زبان منطقى چنين تقرير مى شود: در نتيجه قياس، هرگز نمى توان لفظى را به كار برد كه در هيچ يك از دو مقدّمه آن نيامده باشد؛ بنابراين، از ضميمه كردن دو مقدّمه كه بر هست و نيست مشتمل است، نمى توان نتيجه اى را به دست آورد كه بايد و نبايد را در بر داشته باشد؛ پس از نظر منطقى، استنتاجِ بايد از هست چگونه مى تواند صحيح باشد؟
خلاصه پاسخ اين است: هرقضيه اى كه از قبيل «هست»ها است، هميشه جزئى به نام «مادّه» دارد كه اغلب ذكر نمى شود. اين جز مى تواند ضرورت، امكان يا امتناع باشد. اگر قضيه اى بيانگر ارتباط علّى و معلولى باشد ـ مانند قضيه شرطيه اى كه در آن، تحقّقِ شرط، علّت تامّه تحقّق جزا است ـ مادّه آن قضيه، ضرورت بالقياس خواهد بود؛ يعنى وجود معلول، در ظرف تحقّقِ وجود علّت، ضرورت بالقياس دارد. اين مادّه قضيّه مى تواند در نتيجه قياس منطقى به صورت لفظِ «بايد» ظاهر شود؛ پس در اين گونه موارد، بايدى كه در نتيجه قياس مى آيد، چيزى نيست كه در هيچ يك از دو مقدّمه نباشد؛ براى مثال اگر بتوان گفت كه تركيب اكسيژن و ئيدروژن (به نسبت معيّن و در وضعى خاص) علّت پيدايش آب است، اين قضيه را به صورت شرطيّه نيز مى توان بيان كرد؛ يعنى بگوييم: «اگر اكسيژن و ئيدروژن با يك ديگر تركيب شوند، آب پديد مى آيد»، و بعد اين قضيه را به آن ضميمه مى كنيم كه «امّا آب پديد آمده است». در اين صورت، قياسى استثنايى حاصل مى شود كه نتيجه آن اين است: «بايد اكسيژن و ئيدروژن با يك ديگر تركيب شده باشند».