حيات، حق آزادى و حق مالكيت را اصل قرار مىدهد كه همه افراد و نيز دولت بايد آن را محترم شمرده و به آن لطمه وارد نكنند.
اما در اسلام آزادى ارزش مطلق نيست بلكه ارزش مطلق كمال نهائى انسان است كه همراه با قرب الهى و از راه اطاعت و تبعيّت از فرامين حاصل مىشود. در هر موردى كه خداوند آزادى را تجويز كرد و در هر محدوده و دايرهاى كه مشخص كرد، انسان بايد پيروى كند. در اسلام آزادىها محدود به حدود الهى است. گاهى ترويج عقيدهاى را ممنوع و حرام مىكند. توهين به مقدسّات دينى و شخصِ پيامبر و ائمه معصومين(عليهم السلام) را مستوجب مجازات شديد مىداند. گاهى آزادى قلم و بيان را محدود مىكند و خريد و فروش كتب گمراه كننده را اجازه نمىدهد. آزادى جنسى را با قانون كنترل مىكند. حتى آزادى در خوراك و پوشاك و رفت و آمد و ديدنىها و شنيدنىها و... را نيز محدود مىكند. محدوده قانون و آزادى در ليبراليسم رعايت مصالح مادى است ـ براساس انسان محورى و ماديگرى ـ اما در اسلام محدوده آزادى رعايت مصالح مادى و معنوى است.
دوّم: نقطه دوم اختلاف اين است كه ليبراليسم و برخى از مكاتب ديگر انسان را محدود به من طبيعى مىداند. انسان مدارى و اومانيسم موجب اين شده كه در مكتب ليبراليسم فقط به بُعد مادى و حقوق طبيعى انسان توجه شود (حيات ـ آزادى ـ مالكيت). انسان چيزى نيست جز مجموعهاى از غرايز و اميال مادى و حيوانى. اين انسان است كه ارزشها را مىآفريند، قوانين را وضع مىكند و سرنوشت خود را تعيين مىكند. اخلاق و دين و ساير امور بايد خود را با انسان هماهنگ كنند نه بالعكس. در اين مكاتب صريحاً نمىگويند كه دنبال دين و آخرت نرو، اما مىگويند كارى به آنها نداريم و در عرصههاى مختلف زندگى، معنويت و دين را ملاحظه نمىكنند، كه در نتيجه بطور قهرى دين به حاشيه رانده مىشود و سكولاريسم (= جدايى دين از دنيا و سياست و اقتصاد و اجتماع) مولود شوم چنين طرز تفكّرى خواهد بود.
اما در اسلام انسان داراى دو بعد مادى و معنوى است كه اصالت با روح و معنويت است و بدن مادى حامل و مركَب انسان حقيقى است. انسان بدون معنويت و اخلاق و دين و توجّه به خالق و معبود، اساساً انسان نيست، بلكه حيوانى دوپا است مثل ساير حيوانات بلكه بدتر از آنها. در نتيجه در تمام شئون بشرى ـ اقتصاد، سياست، فرهنگ و هنر و ...ـ معنويت و من واقعى و روحانى را اصل و ملاك قرار مىدهد و دين را به صحنه دنيا و جامعه مىكشاند.
پرسش ها و پاسخ ها (جلد4 )
آزادى