صفحه ٤٥٨

و مدتى بر اين منوال گذشت، سپس به او خبر دادند كه در سرزمين «نجران» (در شمال يمن) هنوز گروهى بر آيين نصرانيتند، هم مسلكان «ذو نواس» او را وادار كردند كه اهل «نجران» را مجبور به پذيرش آيين يهود كند، او به سوى نجران حركت كرد، و ساكنان آنجا را جمع نمود، و آيين يهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شوند، ولى آنها ابا كردند حاضر به قبول شهادت شدند. اما حاضر به صرف نظر كردن از آيين خود نبودند.
 «ذو نواس» دستور داد خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند، گروهى را زنده زنده به آتش سوزاند، و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد، بطورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد! «1» بعضى افزوده اند كه در اين گير و دار يك تن از نصاراى نجران فرار كرد و به سوى روم و دربار قيصر شتافت، و از ذو نواس شكايت كرد و يارى طلبيد.
قيصر گفت: سرزمين شما از من دور است، اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم كه او مسيحى است و همسايه شماست، از او مى خواهم شما را يارى دهد، مرد نجرانى نزد سلطان حبشه «نجاشى» آمد، و نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت، و از خاموشى شعله آيين مسيح (ع) در سرزمين نجران افسوس خورد، و تصميم بر انتقام شهيدان را از او گرفت.
لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذو نواس را شكست دادند، و گروه زيادى از آنان كشته شد، و طولى نكشيد كه مملكت يمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد.
 (آيه 10)- شكنجه گران در برابر مجازات الهى! بعد از بيان جنايت عظيم