صفحه ١٥٧

آنها در همان مكان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست، ولى على عليه السّلام فرمود: نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوئيم، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور، و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره» كه نامه را در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.
حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سراغ «حاطب» فرستاد، فرمود: اين نامه را مى شناسى؟
عرض كرد: بلى، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟
عرض كرد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام، ولى مسأله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكّه دارند ولى من در ميان آنها غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم مزاحم خانواده من نشوند، در حالى كه مى دانستم خداوند سر انجام آنها را گرفتار شكست مى كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرش را پذيرفت- اينجا بود كه آيه نازل شد و درسهاى مهمى در زمينه ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.
تفسير:
سر انجام طرح دوستى با دشمن خدا!
چنانكه در شأن نزول دانستيم حركتى از ناحيه يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد، لذا آيه به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها در آينده بپرهيزند.
نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ).
يعنى؛ آنها نه فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند، با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟! سپس مى افزايد: «شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها به