صفحه ٢١

و غریزه و میلى نقش حیاتى دارد ، و تنها در صورت انحراف از وضع طبیعى و برهم خوردن تعادل ، بصورتهاى خطرناک و کشنده بیرون مى آیند .
   مثلا چه کسى مى تواند نقش « غضب » را در حیات انسان انکار کند ؟ آیا هنگامى که حقوق یک فرد مورد تجاوز قرار مى گیرد اگر تمام قدرتهاى ذخیره وجود او در پرتو غضب برافروخته و بسیج نگردد چگونه ممکن است در حال خونسردى که شاید یک دهم نیروهاى ذخیره خود را وارد میدان مبارزه نمى کند از حقوق خویش دفاع کند ؟ اما همین خشم و غضب اگر از محور اصلى خود منحرف گردد و از صورت ابزار نیرومندى در دست عقل خارج شود ، انسان را به صورت حیوان درنده اى بیرون مى آورد که هیچگونه حد و مرزى را به رسمیت نمى شناسد .
   همچنین نقش میل معتدل انسان به ثروت و مقام و امثال آنها ، در کوشش هرچه بیشتر در راه ترقى و پیشرفت بر همه کس روشن است ; همانطور که اثر مخرب ثروت پرستى و جاه طلبى یعنى افراط در این امیال بر هیچ کس مخفى نیست .
   بنابراین همانطور که بهم خوردن تعادل جسمى همیشه با عوارض ناگوارى همراه است که نام « بیمارى » به آن مى دهند ، بهم خوردن تعادل قواى روحى و غرایز و امیال نیز یک نوع « بیمارى روحى » محسوب مى گردد که علماى اخلاق به آن « بیمارى قلب » مى گویند .
   این تعبیر در اصل از قرآن مجید گرفته شده که نفاق منافق را مرض قلمداد کرده است آنجا که مى فرماید :